«الشیء ما لم یجب لم یوجد» معنایش این است که هر چیزی که موجود می‌شود در رتبه سابقه بر وجودش ، وجوب و ضرورت پیدا کرده است و الا موجود نمی‌شد. آمدن شما به اینجا که یکی از امور عالم است و امر ممکنی بوده و هست و حالا تحقق پیدا کرده است به حد وجوب رسیده که تحقق پیدا کرده است و اگر به حد وجوب و ضرورت و حتمیّت و لزوم نمی‌رسید تحقق پیدا نمی‌کرد. هر چیزی همینطور است؛ سخن گفتن من که موجود شده در مرتبه سابق پیش از اینکه تحقق پیدا کند وجوب و لزوم پیدا کرده است که محقّق شده است.
وجوب و لزوم از کجا پیدا می‌کند؟ از ناحیه علت. علت چه می‌کند؟ علت و فاعل سد ابواب عدم  بر این شیء ممکن می‌کند، یعنی تمام نواحی و روزنه‌هایی که ممکن است از آن روزنه‌ها عدم متوجه آن شیء بشود را سد میکند و راههای عدم را می‌بندد، آن وقت شیء موجود می‌شود.
مثال: آمدن شما از چند راه ممکن بود منجرّ‌ به نیامدن بشود و از چند راه ممکن بود این آمدن تحقق پیدا نکند: یکی این که زنگ ساعت شما، شما را از خواب بیدار نکند و شما همچنان بخوابید تا وقت بگذرد و  آمدن منتفی بشود. یکی دیگر این که جیبتان خالی از پول باشد و نتوانید وسیله‌ای فراهم کنید برای اینکه طیّ مسافت کنید. دیگر این که وسیله اصلاً موجود نباشد برای طیّ این مسافت. چهارم این که کسالت داشته و … اما شما چه کار کردید؟ از دیروز سعی کردید که مزاجتان آماده باشد و سلامت باشید که بتوانید بیایید. پولی را فراهم کردید برای اینکه با وسیله‌ای بتوانید بیایید‌، به دنبال یک وسیله مطمئن رفتید ان را پیدا کردید و آمدید. تمام موانع و تمام راههایی که ممکن بود از آن روزنه‌ها و از آن راهها عدم تخلل پیدا کند و آمدن شما به نیامدن منتهی بشود، تمام اینها را بستید، جلویش را گرفتید و بالاخره اگر در صد روزنه‌ای که ممکن بود عدم متخلّل بشود اگر نود و نه تایش را بسته بودید و یکیش باز بود، باز آمدن تحقق پیدا نمی‌کرد. پس این که آمدن تحقق پیدا کرده است، تمام آن صد روزنه‌ای که (مثال زدم برایتان) ممکن بود از آن روزنه‌ها عدم متوجه عمل شما بشود تمام اینها را به گفته استادی داشتیم مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی آملی (رضوان الله علیه) می‌گفت توی این سوراخی‌ها توپی گذاشته‌اید یعنی سوراخی‌ها را گرفته‌اید، خدا بیامرزدشان می‌گفت توی این سوراخی‌ها توپی می‌گذاریم، تمام این سوراخی‌‌هایی که ممکن است عدم را متوجه فعل ما بکند تمامش را می‌بندیم و امدن تحقق پیدا می‌کند . ایاغیر از این امکان دارد ؟ از صد راه ممکن بود عدم متوجه فعل شما بشود، نود و نُه تایش را ببندید اما یکی باز باشد، وسیله نبود، پول داشتید، سلامت داشتید یا…. اما وقتی که سد روزنه‌ها  کردید،در واقع ابواب عدم را سد کردید درنتیجه، فعل محقق می‌شود.
پس قبل از آنی که فعل محقق بشود فاعل چه کار می‌کند؟ فاعل تمام ابوابی که ممکن است عدم از آن راه متوجه فعل بشود را می‌بندد و به دنبال آن فعل وجوب پیدا می کند. وجوب که پیدا کرد حتمیت می یابد.
متکلم وقتی که این قاعده فلسفی را برخورد کرد وا اسلام او بلند شد، گفت: واویلا! این قاعده «الشیء ما لم یجب لم یوجد» مخالف دین است، مخالف علم الهی است، مخالف آن است که قرآن می‌گوید، مخالف آن است که اسلام و دین می‌گوید. چرا؟ برای اینکه اگر بنا بشود فعل وجوب پیدا بکند، معلول وجوب پیدا بکند و عدم تحققش ممتنع بشود ، پس فاعل دیگر فاعل موجِب نیست، بلکه فاعل موجَب است. فاعل موجِب آن فاعلی است که خودش ایجاب کرده است و با اختیار و اراده خودش کار را انجام می‌دهد. فاعل موجَب به صیغه اسم مفعول آن فاعلی است که مضطرّ است در انجام کارش، مثل آفتاب. آفتاب در اشعاع و در تنویرش، آتش در ایجاد حرارتش فاعل موجَب است، فاعل موجِب نیست. فاعلی است که یکون مضطرّاً إلی عمله، فاعلی است که بدون اراده کار خودش را می‌کند. اراده‌ای ندارد! آتش باید بسوزاند، نمی‌تواند نسوزاند. آیا آتش می‌تواند بگوید من نمی‌سوزانم؟ این آفتاب می‌تواند بگوید که من اشعاع نخواهم کرد و عالم را روشن نمی‌کنم؟ این را می‌گویند فاعل موجَب. فاعل موجِب کیست؟ شما هستید، شما هستید که با اراده آمده‌اید اینجا.
حالا که شما می‌گویید «الشیء ما لم یجب لم یوجد» خدا فاعل موجِب است یا موجَب است؟ حتماً فاعل موجِب است.اما با این قاعده خدا در خلقت عالم اینطور که شما می‌گویید باید دستش بسته باشد! چون نمی‌توانسته خلق نکند! برای اینکه وقتی که فعل به ایجاب رسید و ابواب عدم را بر فعل سد کرد، فعل واجب الوجود شد و وجوب بالغیر پیدا کرد، اگر وجوب پیدا کرد دیگر نمی‌تواند خودداری کند و این کار را انجام ندهد. مگر می‌تواند خودداری کند و این کار را انجام ندهد؟ پس خداوند جل و علا فاعل موجَب می‌شود یعنی مضطرّ‌ در ایجاد می‌شودبه عبارت دیگر وقتی که ابواب عدم را بر این فعل سد کرد و فعل وجوب تحقق پیدا کرد و تحققش در خارج ضرورت پیدا کرد ، پس قدرت ندارد که نکند! فقط یک راه بیشتر ندارد و آن دادن است. «یمتنع علیه العدم والترک ویجب علیه الفعل». اگر یجب علیه الفعل، مثل آتش میشود که حتماً باید بسوزاند.
متکلم وقتی به این قاعده «الشیء ما لم یجب لم یوجد» رسید، وا اسلام‌هایش بلند شد و گفت این قاعده با اسلام و دین و قرآن منافات دارد و خدا را فاعل موجَب می‌کند. فیلسوف همیشه نشسته همین کار را بکند که خدا را فاعل موجَب بکند، نه نمی‌شود! خدا فاعل موجِب است.

آن وقت متکلم چه گفت؟ گفت: لازم نیست برای پیدایش چیزی آن چیز به حد وجوب برسد، نه بلکه وجود که اولویت پیدا کرد کافی ست و، این اولویت را خود فاعل به شیء می‌دهد تا وجودش اولای از عدم بشود. وجودش که اولای از عدم شد، باز دست فاعل کوتاه از ترک نیست. چون در این صورت فعل یا ترک، فقط رجحان پیدا میکند ،نه اینکه وجوب حتمیت پیدا بکند. اولویت که پیدا کرد فعل محقق می‌شود، اولویت را هم خود فاعل به این شیء می‌دهد؛ اولایش می‌کند و اولویت هم از ناحیه فاعل و علت می‌آید. پس با بودن اولویت، چون وجوب نیست، بنابراین فاعل فاعل موجَب نمی‌شود، مضطرّ در عمل، در فعل و یا در عدم نخواهد بود، چون علت یا علت وجود است و یا عدم است. اگر اولویت را ما بگوییم به جای وجوب و به جای ضرورت، اینطوری بگوییم : «الشیء ما لم یکن اولی وجوده لا یوجد».