در هر علمی از عوارض موضوع سخن گفته شود، عوارض یعنی چیزهایی که بر موضوع عارض می‌شود. مثلاً شما در پزشکی از عوارض بدن انسان سخن می‌گویید، در حساب از عوارض عدد سخن می‌گویید؛ جمع، ضرب، تفریق و … عوارض عدد هستند. در هندسه از عوارض کم متصل سخن می‌گوییم که مثلاً شکل‌ها عوارضشان چیست؟ پس اگر موضوع فلسفه موجود بما هو موجود باشد،‌ سخن از عوارض موجود بما هو موجود است. علیت، معلولیت، وحدت، کثرت، امکان، وجوب. تمام اینها عوارض موجود بما هو موجود است.
نکته مهم :‌
در هر علمی اول باید موضوع آن ثابت شود و سپس سخن از صفات و خواص آن موضوع گفته شود. موضوع هر علمی کجا باید ثابت بشود؟ موضوع یک علم ثبوتش یا باید بدیهی باشد یعنی با حس ثابت شود، یا به برهان و دلیل اثبات بشود. موضوع علم پزشکی که بدن انسان است، احتیاجی به اثبات ندارد چون بدیهی و روشن است. البته در خود علم، موضوع آن علم را اثبات نمی‌کنند بلکه باید قبلاً موضوع علم ثابت شده باشد بعد بیاورند آنجا بگذارند و در اطراف و عوارضش سخن بگویند.
فلسفه یکی از کارهایی که می‌کند این است که موضوعات علوم و بود و نبودشان را بیان می‌کند چون در فلسفه اولی از بود و نبود اشیاء سخن به میان می‌آید، یعنی چه چیزی هست و چه چیزی نیست؟ چه چیزی حقیقت دارد و چه چیزی حقیقت ندارد؟ و موضوعات علوم باید قبلاً اثبات بشود. اگر از راه حس و بداهت ثابت نیستند، از راه استدلال و برهان در علم اعلی، علم وسیع‌تر، علم فراگیرتر اثبات شوند که آن علم، فلسفه است و به همین علت است که فلسفه اولی مادر علوم نامیده می‌شود.
پس در فلسفه، ۱ـ مسائلی که مطرح می‌شود جهان شمول است و کلیت دارد و مربوط به بخش‌ خاصی از هستی نیست. ۲ـ چون در فلسفه از بود و نبود اشیاء‌سخن به میان می‌آید، لذا موضوعات علوم اگر نیاز به استدلال و اثبات داشته باشند در فلسفه اثبات می‌شوند. ۳ـ امور حقیقی و وهمی و غریزی و فطری انسان مورد کاوش قرار می‌گیرد، چون انسان خیلی چیزها را خیال می‌کند وجود دارد ولی واقعیت ندارد، خیلی چیزها را فکر می‌کند نیست، ولی واقعیت دارد. تشخیص امور اعتباری از امور حقیقی در فلسفه انجام می‌گیرد مثلاً خیلی‌ها منکر وجود زمان هستند و می‌گویند: زمان امر موهوم است، خیلی‌ها منکر مکان هستند و می‌گویند مکان امر موهوم است. خیلی‌ها منکر خواص غیر ریاضی اجسام هستند و … این مسائل در فلسفه اثبات می‌شود که فلان چیز هستی دارد یا ندارد؟ یا مثلاً وجود اصیل است یا ماهیت؟ در فلسفه اثبات می‌شود که ماهیت امر اعتباری و ساخته ذهن است و ذهن آن را از شیء‌ خارجی انتزاع کرده است و در مقابل آن وجود اصالت دارد.
نتیجه: اولاً ما در فلسفه از کلی‌ترین امور بحث می‌کنیم؛ دوم: در فلسفه موضوعات علوم اثبات می‌شود؛ سوم: امور حقیقیه از امور اعتباریه جدا می‌شوند مثل ماهیت و وجود که این سه کار در هیچ علمی از علوم انجام نمی‌گیرد، پس نیاز ما به فلسفه برای این است. البته کسانی که مخالف با فلسفه هستند می‌گویند فلسفه در موارد اموری است که از تجربه بیرون است و چیزی که از روش تجربه خارج باشد ارزش ندارد. به عبارت دیگر روش‌های موجود در فلسفه مثل روشهای قیاسی و متافیزیکی ارزش علمی ندارد.
البته لازم است که یک قیدی به تعریف فلسفه نیز اضافه کنیم، لذا فلسفه را اینگونه تعریف می‌کنیم: علم به احوال موجودات بما هی موجودات به قدر طاقت بشر، یعنی به اندازه‌ای که توانایی و قدرت فکری به ما اجازه می‌دهد.
پس تعریف فلسفه به عربی چنین است: «العلم بأحوال الأعیان الموجودات علی ما هی علیها بقدر الطاقه البشریه».

تعریف دیگر این است که :‌ انسان یک جهانی از اندیشه بشود که این جهان اندیشه مطابق باشد با جهان خارج. به عربی: «صیروره الإنسان عالماً عقلیّاً مضاهیاً للعالم العینی» (مضاهیاً یعنی مشابهاً). انسان یک جهانی است نبشه در گوشه‌ای، چون نقشه عالم در مغزش است و علم به حقایق که داشته باشد و حقایق عالم که برای او روشن باشد و سلسله وجود برای او روشن باشد و تمام مجردات و مادیات برای او واضح و آشکار باشد، او یک جهان عقلی می‌شود؛ لذا حضرت علی (ع)‌فرمودند: «أتزعم أنَّک جرمٌ صغیرٌ وفیک انطوی العالم الأکبر» تو خیال می‌کنی جسمی کوچک هستی در حالی که تمام عالم در تو گنجانده شده است و این حالت هنگامی است که علم به حقایق عالم پیدا کرده و جهانی از اندیشه شده باشد.