اما معنای اصطلاحی که می‌خواهیم بحث کنیم، از قدیم چنین بوده که مرادف با حکمت است، یعنی گاهی می‌گویند فلسفه و گاهی می‌گویند حکمت. در مجموع، فلسفه علمی است که انسان را آگاه به بودها و نبودها و بایدها و نبایدها می‌کند. فلسفه و یا حکمت را به دو قسم حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم کرده‌اند، چون موضوع بحث و بررسی یا از اموری است که در اختیار بشر است یا از اموری است که در اختیار بشر نیست.
من سخن می‌گویم، نماز می‌خوانم، دروغ می‌گویم، غیبت می‌کنم، … تمام افعال بشر در اختیار خودش است. چیزهایی که در اختیارش نیست، مثل آسمان و کرات و وجود خودش و طبیعت مثل معادن و مرکبات و عناصر بسیطه.
آنچه که مربوط به افعال و امور اختیاری ماست، به آن «حکمت عملی» می‌گویند و آن بحثهایی که مربوط به امور اختیاری ما نیست و مربوط به موجودات خارج از اختیار ماست به آن «حکمت نظری» می‌گویند. در نتیجه به طور کلی علوم عقلی تقسیم به حکمت نظری و حکمت عملی می‌شود. این علوم عقلی در مقابل علوم نقلی است، مثلاً ادبیات علوم نقلی است، و به حکمت نظری و حکمت عملی ربطی ندارد.

پس نحو، صرف، بیان، بدیع، معانی، فقه و اصول و امثال اینها ربطی به حکمت ندارند.