زندگی و آثار علامه سیدابوالحسن رفیعی قزوینی در گفت و گو با آیتا… سیدرضی شیرازی
تخصص او فهم کلمات ملا صدرا بود. (صدرا صدوقی)
آیتالله سیدرضی شیرازی از اساتید مبرز فلسفه و عرفان اسلامی در عصر حاضر است وی مدت فراوانی را از محضر درس علامه رفیعی قزوینی کسب فیض نموده و تالیفات متعددی را نیز در حوزه فلسفه و عرفان اسلامی به رشته تحریر درآورده است. گفت و گویی که پیش رو دارید در ایام سالگرد وفات علامه رفیعی قزوینی صورت گرفته است.
جناب استاد، در آغاز گفت و گو از نحوه آشنایی خودتان با مرحوم رفیعی قزوینی بفرمایید و اینکه چه سالهایی خدمت ایشان میرسیدید؟
عرض شود که من چون میخواستم فلسفه بخوانم و قبلاً هم منظومه و اشارات را خوانده بودم، علاقهمند بودم که اسفار بخوانم و شوق شدیدی داشتم به خواندن اسفار، شنیدم که آقای رفیعی قزوینی که در قزوین هستند، لذا به عشق زیارت ایشان و به عشق تلمذ، خدمت ایشان به قزوین رفتم و به تنهایی منزلی اختیار کردم و با توجه به اینکه تنهایی برایم بسیار دشوار بود، در انجا ماندم و عصرها به درس اسفار ایشان میرفتم و اسفار را از ابتدا تا زمانی که خدمتشان در قزوین بودم، خواندم. بعد ایشان تقریباً نیمه انتقالی به تهران پیدا کرد- در حقیقت انتقال کامل نبود، رحلهالشتاء و الصیف بود-او بیشتر زمستانها در تهران بود و من زمستانها که در تهران بودند، باز هم به درس اسفار ایشان میرفتم و درس دیگری هم خدمتشان میخواندم که قصوصالحکم بود. ولی آنچه بیشتر ادامه داشت، درس فلسفه و به خصوص اسفار بود، ایشان در مدت زمستان در قزوین آن اشتغال علمی که در تهران داشتند را نداشتند. چون تهران وسیعتر بود و ارتباطشان با طلاب و اهل علم در تهران بیشتر بود، لذا شوقشان این بود که هنگام زمستان در تهران باشند. ایشان در تهران دو درس میگفت؛ یکی درس خارج فقه و اصول و دیگری درس اسفار. بنده به هر دو درس ایشان میرفتم و آنچه را که من از حواشی اسفار نوشتهام و چاپ شده است، به نام اسفار عنالاسفار، بیشترش استفاده من از درس ایشان بوده است، البته من از درس میرزامهدی آشتیانی و اساتید دیگر هم استفاده کردهام، اما بیشتر کار من در اسفار نشأت گرفته از محضر درس مرحوم رفیعی قزوینی است و یک اجازه اجتهاد هم از ایشان دارم، چون ایشان همانطور که عرض کردم، یک درس فقه هم داشت. هنگامی که درس فقه میگفت، بحث و گفت و گو در خلال آن فراوان بود، ایشان هم چون از فعالیتهای علمی من کاملاً باخبر بودند، یک اجازه اجتهاد مفصل برای من نوشتند.
بنابراین شما بیشتر از درس فلسفه ایشان استفاده کردهاید تا فقه.
بله، همینطور است است. درس فقهی ایشان در حقیقت یک درس حاشیهای بود، اما درس متن و اصل، درس اسفار بود.
روش تدریس ایشان چگونه بود؟
میتوانم بگویم که کمنظیر بود، باید عرض کن چیز عجیبی بود این مرد و من تعجب میکردم از قدرت او، شما چاپ سنگی اسفار را ندیدهاید، چاپهای سنگی دارای صفحات بزرگ است، ایشان نصف هر صفحه را تدریس میکرد و نصف صفحه را به صورت کامل از خارج میگفت. یعنی بدون اینکه به کتاب مراجعه کند، تمام این نیم صفحه را از خارج میگفت، بعد که ما میآمدیم برای تطبیق روی سطح و روی کتاب، کلمه به کلمه حرفهایی که میگفت از خارج، روی کتاب تطبیق میشد، لذا حافظهاش و قدرتعلمی و قدرت بیانش کمنظیر بود. من استاد زیاد دیدهام، در بیان و حافظه و قدرت علمی، ایشان کمنظیر بود.
شما شخصیت علمی ایشان را چگونه تحلیل میکنید؟
ایشان مجتهد بود و اجازات اجتهادی داشت از اساتیدش و درس خارج فقه هم میگفت، اما تسلطش بیشتر در فلسفه بود، البته به عرفان هم تسلط داشت، اما برای ما درس عرفان نمیگفت، فلسفه میگفت و میل هم نداشت که برای ما عرفان بگوید و هرچه اصرار کردیم که عرفان بگوید، قبول نکرد و همان فقه و فلسفه را تدریس میکرد.
علتا ینکه ایشان تمایلی به تدریس عرفان نداشتند، چه بود؟
این امر دلایل زیادی دارد که گفتن آن ضرورتی ندارد، ا جمالاً میتوانم بگویم که در عرفان مسائلی هست که ذوق عموم آنها را نمیپذیرد.
البته استاد جلالالدین آشتیانی در برخی آثار خود بیان کردهاند که وجه عرفانی مرحوم رفیعی قزوینی خیلی محل توجه نیست.
من به شما عرض میکنم که محل توجه است، اما خود ایشان ابراز نمیکرد، من عقیدهام این است، چون نمیخواست وارد این کار بشود. البته میرزا مهدی آشتیانی در عرفان خیلی بالاتر از مرحوم رفیعی قزوینی بود، اما مرحوم رفیعی خیلی خوددار بود، اصولاً در درس هم شخص کتوم و خودداری بود و به مقداری که اقتضای زمان و مکان و مستمع بود، سخن میگفت.
جنابعالی در مقدمه اسفار عنالاسفار ذکر کردهاید، یکی مرحوم رفیعی قزوینی که پیشتر هم به آن اشاره فرمودید و یکی علامه شیرازی. آیا منظور شما از علامه شیرازی، همان میرزا محمدعلی حکیم شیرازی است؟
بله، ایشان مرد ملایی بود، اما منظم نبود. یعنی نظم تدریسی نداشت، اما مرحوم رفیعی قزوینی یک نظم تدریسی خاصی داشت، یعنی به هنگامی که نیم صفحه اسفار را درس می گفت، اگر کسی از خارج به درس گوش می داد، دیگر احتیاج به این نداشت که آنچه شنیده با متن تطبیق کند. بنابراین فقط فقیه یا فیلسوف بودن او مهم نیست، بلکه قدرت فوق العاده تدریس او نیز بسیار مهم است، من ندیده ام استادی مانند او در قدرت تدریس، به همین دلیل بودکه من تهران را رها کردم و برای تحصیل خدمت ایشان به قزوین رفتم و در آنجا ساکن شدم، اگرچه زحمات فراوانی برای من داشت و من همه این زحمات را تحمل کردم تا روزی یک درس خدمتایشان فرا بگیرم، چون بیشتر از یک درس هم ایشان نمی گفت و ما عصرها خدمتشان می رفتیم. البته من چند ماه آنجا ماندم و بعدا ناچار به تهران بازگشتم.
فکر می کنم در همان دوره، مرحوم علامه طباطبایی هم به تدریس اسفار اشتغال داشتند. به نظر شما درس اسفار ایشان با درس مرحوم رفیعی قزوینی چه تفاوتی داشت؟
باید خدمت شما عرض کنم که حساب مرحوم علامه طباطبایی با مرحوم رفیعی قزوینی جداست. مرحوم طباطبایی، مرد خوش فکری بود و آرای خاصی داشت، اما اختصاص مرحوم رفیعی فهم کلمات ملاصدرا بود، در فهم حکمات ملاصدرا شاید یگانه باشد. مرحوم آقای طباطبایی اختصاصش به ارای خاصی بود که داشت، من چون پس ایشان درس نخوانده ام، درست نمی توانم در مقام مقایسه برآیم و حرف حق را آنگونه که هست، بیان کنم؛ البته من برای مرحوم علامه طباطبایی احترام فراوانی قائلم، به خصوص عقیده ام در معنویات به ایشان بسیار بیشتر از علمیات ایشان است.
یکی از شاگردان مرحوم رفیعی، شخصی است به نام شیخ علی محمد جولستانی که متأسفانه در زمان ما خیلی از ایشان یاد نمیشود، در حالی که کسان زیادی از درس ایشان استفاده کردهاند و گویا خود جنابعالی هم به درس ایشان می رفتهاید. خالی از لطف نیست توضیحی هم درباره ایشان بفرمایید.
بله، همانگونه که اشاره کردید، من خودم خدمت ایشان تحصیل کردهام. پیش ایشان منظومه خواندهام، او مرد فاضلی بود، اما متأسفانه بیان خوبی نداشت و عرفیاتش هم خوب نبود، چون عرفیات چیزی است غیر از عملیات، به هر حال هر صنفی یک عرفیاتی دارد، مرحوم جولستانی فرد افتادهای بود و خیلی هم وارسته بود، من قسمت زیادی از منظومه را پیش ایشان خواندم و انصافاً به خیلی چیزها مسلط بود، در عین حال به درس مرحوم سیدابوالحسن رفیعی هم میرفت. البته نه از باب احتیاج، بلکه از این جهت که اطلاع بیشتری نسبت به مسائل پیدا کند و الا خیلی هم احتیاج به حضور در درس مرحوم رفیعی نداشت، چون درس مرحوم رفیعی بسیار گیرا بود و از نظر بیان بسیار جذاب، کسانی که حتی قبلاً هم اسفار خوانده بودند، دوست داشتند که در درس ایشان حاضر شوند.
میخواستم کمی هم درباره آثار مرحوم رفیعی صحبت کنم، چون وقتی با تنی چند از شاگردان ایشان صحبت کردم یا اینکه مطالب چاپ شده درباره ایشان را دیدم، به این مطلب برخوردم که عدهای معتقدند مرحوم رفیعی در برخی مسائل فلسفی و یا حتی فقهی دارای نوآوریهایی بودند، مثلاً درباره مسأله اتحاد عاقل و معقول، عدهای معتقد هستند که مرحوم رفیعی دارای نوآوریهایی بوده است. آیا شما با این نظر موافق هستید؟
من درباره این رسالهای که ذکر کردید، نمیتوانم نظر بدهم، چون من غوری در این رساله نکردهام و اطلاع خاصی ندارم، چون بیشتر از درس اسفار ایشان استفاده کردهام و هرچه درس گفتهاند از اسفار، من خدمتشان خواندهام، اما از آنچه شما گفتید، اطلاع ندارم، چون همانطور که قبلاً هم عرض کردم، چه در تهران و چه در قزوین بیشتر از درس اسفار ایشان بهره میبردم.
بعضی از شاگردان مرحوم رفیعی بیان میکنند که گویا ایشان درس تفسیر قرآن هم داشتهاند، آیا شما از این درس اطلاع داشتید و یا احیاناً شرکت کرده بودید در درس تفسیر ایشان؟
بله، ایشان ذوق تفسیرش بسیار خوب بود، یعنی خلط میکرد ذوق ادبی را به ذوق فلسفی و به بسیاری از قرآن کریم با ذوق فلسفی وارد میشد و کمتر کسی این کار را میتواند بکند، مگر آنکه اطلاعات وسیع فلسفی داشته باشد. لذا این گفته شما صحیح است و من هم گاهی که قزوین بودم، جهت شنیدن تفسیر به مجلس ایشان میرفتم و شبهای دوشنبه که تفسیر میگفتند، من هم گاهی شرکت میکردم، البته حرفهایی که آنجا برای عوام در قالب تفسیر میگفت، بسیار سنگین بود، اما عدهای هم از اهل فضل پای منبر ایشان بودند و استفاده میکردند.
از شاگردان مرحوم رفیعی چه کسانی با شما هم دوره بودند؟
مرحوم محمدرضا ربانی و اقای حسن زاده آملی، این دو نفر از افراد ثابت بودند. البته خیلیهای دیگر هم بودند که الان در خاطرم نیست. مثلاً آقای مهدوی کنی هم بودند، عرض کردم چون ایشان مکان ثابتی نداشتند، کمتردر تهران توقف داشتند و لذا شاگردان ایشان هم ثابت نبودند، اما وقتی به تهران میآمدند، همه جمع میشدند، من خودم هر وقت به تهران تشریف میآوردند، رهایشان نمیکردم، حتی به قزوین هم که رفتند، با تحمل زحمات فراوان برای استفاده از محضرشان به آنجا رفتم.
نحوه رفتار مرحوم رفیعی قزوینی با شاگردانشان چگونه بود؟
خیلی مودب و متین بودند و با شاگردان مودب، خیلی مودب رفتار میکردند. من هر وقت به مجلس ایشان وارد میشدم، به تمام قد قیام می کردند و احترام میکردند به بنده، ما هم فقه خدمت ایشان خواندیم و هم فلسفه، اما در بحث فلسفی ساکت بودیم، اگرچه در مباحث فقهی دائماً اشکال میکردیم.
جنابعالی غیر از کتاب اسفار عنالاسفار که فرمودید، در بقیه آثارتان تا چه میزان متأثر از مرحوم رفیعی قزوینی هستید؟
من شرح کامل منظومه و اصول اعتقاد و … را نوشتهام، تأثر من از ایشان، تأثر فقهی نبوده است، بلکه فلسفی بوده است، یعنی مرحوم رفیعی مرد این راه بود و این کتابهای فلسفی را بسیار خوب بلد بود، مثلاً فصوصالحکم را خیلی خوب درس میگفت و انصافاً بسیار منظم و مرتب تدریس میکرد.
با توجه به اینکه فرمودید مرحوم رفیعی قزوینی به فصوصالحکم تسلط بالایی داشتند و آن را به احسن وجه تدریس میکردند، سوالی در ذهنم ایجاد شد که اساساً نگاه ایشان به پدیدهای چون محیالدین بن عربی چگونه بود؟ با توجه به همه مخالفتهایی که با محیالدین بوده و هست.
باید عرض کنم که اهل علم هیچگاه قدح دینی در کسی نمیکنند، قدح علمی ممکن است بکنند و کاری ندارند که مثلاً ملاصدرا نماز شب میخوانده یا نمیخوانده، از ملاصدرا کتابهای مختلفی وجود دارد که باید خوانده شود تا نظر او آشکار گردد یا درباره محیالدین هم همینطور، من از مرحوم رفیعی مدح یا ذمی نسبت به محیالدین نشنیدهام، البته ندیدهام که مدح آنچنانی یا تقدیس آنچنانی هم بکنند، اما تقدیس علمی زیادی کردند از او.
تسلط مرحوم رفیعی به ادبیات عرب و ادبیات فارسی چگونه بود؟
ادبیات عرب ایشان بسیار عالی بود، همچنین در ادبیات فارسی هم تسلط فراوان داشت، اشعار فارسی و عربی زیادی را از حفظ بود، اما خیلی از محفوظات خود را بیان نمیکرد و بروز نمی داد و اطلاعات خود را در این زمینهها خیلی کمتر مصرف می کرد، چون میدانید عدهای بر این عادتند که اگر میدانی پیدا شود، به جهت اینکه خودی نشان دهند، معلومات خود را به رخ بکشند، اما مرحوم رفیعی به هیچ وجه به این سبیل نبود و بسیار خوددار و متعفف بود، بنابراین به اندازه لازم حرف میزد و بحث میکرد و خودنمایی میکرد، انسانی بود که در راه ریاضت و سیر سلوک بود، لذا فارغ از جنبه فلسفی، دارای عرفانی عملی بود، نه فقط عرفانی اصطلاحی و علمی، یعنی عارف عملی بود.
با توجه به همین قسمت از بیان شما درباره سیر و سلوک مرحوم رفیعی، میخواستم سوال کنم که در این مسیر ایشان از خدمت چه کسانی استفاده کرده بودند؟
اساتید عرفانی ایشان در تهران بودند، به خود من گفته بودند که در خیابان سیدنصرالدین، شخصی هست که با او ارتباط سیر و سلوکی داشتهاند که متأسفانه نام آن شخص در خاطرم نیست.
آیا از ایام وفات مرحوم رفیعی هم چیزی در خاطرتان هست؟
من در ایام وفات ایشان قزوین نبودم و بعدا به قزوین رفتم ودر فاتحه ایشان شرکت کردم و آنچه در ذهنم هست، این است که پسرشان به ایشان نماز خواند.
****
ایشان خیلی پرکار و پرمطالعه بود. حافظه عجیبی داشت. در ابعاد مختلف، متبحّر بود: فلسفه، عرفان، فقه، اصول و …
درعین حال، اهل منبر بود و منبر خوبی داشت. خیلی خوشبیان بود.مرحوم حضرت امام، منظومه را پیش ایشان خوانده بودند.
یک وقتی، کسی از من پرسید: به نظر شما، تفاوت بین مرحوم علامه طباطبایی و آقا سیدابوالحسن قزوینی، در چیست؟
گفتم: به نظر من، خصوصیت مرحوم قزوینی این بود که سخنان قوم راخیلی خوب میدانست. ایشان، برای ما فصوص می گفتند. سعی میکرد خصوصی باشد و هرکسی در درس شرکت نکند. اگر غریبهای به جلسه وارد میشد، فوراً، کتاب را میبست. میگفتیم: چرا چنین میکنید؟
میفرمود: «اینان که از درون ما خبر ندارند و نمیدانند ما چه میکنیم. ظاهر را میبینند که ما داریم فصوص میخوانیم و بعد برای ما دردسر درست میشود.»
****
ما مدتها در قزوین خدمت استاد بودیم و تتلمذ میکردیم و تک و تنها بودم در این درس، منفرد بودم. ایشان صبحها یک درسی میگفت که یک جمعی بودند از طلاب، فقه میگفتند. ولی این درس را استثناءاً همان قبل از ظهر برای من میگفت که کسی هم غیر از من نبود و من در یک منزلی زندگی میکردم، گاهی هم میرفتم به مدرسه التفاطیه آنجا با مرحوم آقای الهی که مرد شایسته و وارستهای بود، از عرفاء بود و از کسانی بود که در راه سیر و سلوک قدم برداشته بود، خدمت ایشان هم میرسیدم. مرحوم آقا سید جلیل زر آبادی هم که همشیره زاده مرحوم آقای الهی بود، ایشان را هم در آنجا خدمتشان میرسیدیم و گاهی هم مناظرات و بحثهایی هم با ایشان داشتیم. علی أی حال حضور ما در قزوین همین بود و به همین جهت هم من مانده بودم که این قستمهایی از اسفار که مانده بود خدمت ایشان استفاده کنم که بعد دیگر فرصت نداشتم که زیادتر بمانم که برگشتم تهران و بعد هم ادامه استفادات از محضر ایشان را در تهران داشتیم. ایشان تقریباً رحله الشتاء و الصیف داشت یعنی زمستانها میآمدند تهران و تابستانها میرفتند قزوین، تا اینکه اواخر عمرشان چند سالی مستقر در تهران شدند و در مسجد جامع تهران که در بازار است آنجا در یکی از شبستانها اقامه جماعت میکردند و در یکی از شبهای هفته که ظاهراً شب جمعه بود، آنجا درسی میگفتند. این درس در حد مردم بازاری بود، در حد بالایی نبود؛ ملاحظه مستمع را زیاد میکردند که سطح سخن بالا نیاید به طوری که منشأ مثلاً ابهام و اشکال برای مستمع باشد. به هر حال جریان اینطوری بود تا اینکه در تهران هم ایشان به رحمت خدا رفتند و قبر ایشان هم در قم است در همان بالاسر، در همان رواق بالای سر که تقریباً نزدیک قبر مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی است.
یک سفر هم ایشان به لندن برده شد، چون سکته کرده بود و یک قسمتی از بدنش فلج شده بود. ایشان را برای معالجه بردند به لندن ولی موفق نشدند ایشان را کاری برایشان بکنند و برگرداندند، ایشان هم به تدریج به رحمت حق نائل شدند.
* تألیفاتی از ایشان هست؟
ـ فعلاً از ایشان تألیفات زیادی در دست نیست، فقط یک مجموعه مقالات فلسفی هست که یک جلدش را آقای دکتر رضا نژاد جمع آوری و چاپ کرده است و جلد دوم هم دارد که هنوز چاپ نشده است. بیشتر بر کتابها حاشیه نویسی داشت ، بر منظومه حاشیه داشت، بر اسفار حواشی بسیار کم و کوتاهی داشت. در شواهد، در فصوص، حواشی مختصر و خیلی کوتاه نویس بود ولی پر مغز و پر معنا چیزی مینوشت. همین حواشی که بر منظومه دارد ، همان وقتی که در قزوین بودم تمام حواشی ایشان را از کتاب استنساخ کردم و حالا هم پیش من موجود است. احتمال میدهم آقای دکتر رضا نژاد ایشان هم این نسخه را دارند و احتمال میدهم که در جلد دوم مجموعه مقالات فلسفی آن حواشی را ایشان چاپ کند. یک مقالاتی هم داشتند که به فارسی نوشته بودند که من همان جا این مقالات را استنساخ کردم و آن مقالات هم در جلد اول مجموعه چاپ شده است.
*****
استاد اسفار من، آقا سیّد ابوالحسن قزوینی بود. و مردمسلطی بود. پیش ایشان سه جلد از اسفار را خواندیم. امور عامه، الهیات بالمعنی الاخص و سفر نفس. ایشان مرد جامعی بود و نظیر آقای شعرانی بود. ولی آقای شعرانی جامعتر بود چون زبان عبری و فرانسه میدانست. مرحوم اقا سیدابوالحسن تمام درسهایی را که مربوط به فلسفه است را میدانست. حتی موسیقی را میدانست و عقیده من این است که ایشان با موسیقی آشنائی داشت ولی بروز نمیداد و شاید مرحوم شعرانی هم همینطور بود. اقا سیّد ابوالحسن اسفار را خیلی خوب میگفت، نصف صفحه را از خارج میگفت نه ایجاز مخلّ داشت و نه اطناب مملّ. من تمام درسهای ایشان را به صورت حاشیه و توضیح بر کتاب نوشتهام. این حواشی که بر اسفار دارم سه جلد مفصل است و اسمش را گذاشتهام (الاسفار عن الأسفار) و اِسفار یعنی توضیح دادن و روشن کردم. نظر مرحوم آقا سیّد ابوالحسن به روشن کردن حرف آخوند بود و اشکال کم میکرد و عقیده داشت که منشأ بیشتر این اشکالها که معاصرین آخوند از او میگرفتند، عدم تأمل در حرفهای آخوند است. خود ایشان در فقه و اصول از شاگردهای آقا شیخ عبدالکریم یزدی بود.
آقا سید ابوالحسن مرد جامعی بود و همانقدر که آن ابوالحسن (شعرانی) جامعیت داشت، این ابوالحسن (قزوینی) هم جامعیت داشت. هر دو جامع بودند. اقای شعرانی وقتی که آقا سیّد ابوالحسن قزوینی را میدید مؤدب و مرتّب مینشست و احترام میگذاشت. آقا سیّد ابوالحسن خیلی مسائل را باز نمیکرد و هرچه بلد بود نمیگفت. خیلی احتیاط میکرد و ملاحظه مجالس را میکرد. میدانست در بعضی از مجالس افراد نادانی که این علوم عقلی را به استهزاء و مسخره میگیرند، حضور دارند. مگر در مجالسی که آزاد بود و میدانست که اینجا کسی مزاحم نیست. من یکبار با ایشان به قزوین رفتم و چند روزی در منزل ایشان بودم. با هیچکدام از اساتید غیر از ا یشان مسافرت نرفتم. در همان مدّتی که در قزوین بودم، گاهی میرفتم شاهزاده حسین که امامزاده است و الان در خود قزوین است. در آن زمان مقداری از شهر دور بود چو.ن شهر هنوز توسعه پیدا نکرده بود .
[divider style=”solid” top=”10″ bottom=”10″]
[divider style=”solid” top=”10″ bottom=”10″]
درمحضر والد معظم حضرت ایت الله شیخ علی اصغر اشعری در تهران بودم ایشان دوستی داشتند به نام اشرف الملک خطیب لو که بیش ازیکصد سال عمر داشتند.و در تهران سه راه امین ظهور خیابان ایرن سکونت داستند.در محضر ایشان به دیدار اشرف الملک رفتیم پس از مدتی جلوس اقای اشرف الملک فضیه ای را از پدرش نقل نمود. گفت پدرم از صاحب منصبان عالی مقام در قاجاریه بود.واکثر مشکلات خراسان به ایشان ارجاع میشد. وهر وقت که به مشهد مشرف میشد چند روزی را در سبزوار در محضر مرحوم ایت الله حاجی سبزواری صاحب کتاب شریف منظومه میماند. چون با ایشان رفاقت ومراودهی خاصی داشت. یک دفعه ماموریت فوری برای رفتن به مشهد داشت و فرصت اقامت در سبزوار و تشرف نزد حاجی را نداشت. اتفاقا شب هنگام به سبزوار رسید و چاره ای به جز توقف نداشت. لذا ناشناس حجره ای در کاروانسرا ی شهرگرفت تا در انجا بماند و صبح زود حرکت کند. پاسی از شب نگذشته بود که شنید کسی درب حجره ها را میزد و سراغ او را میگرد. بیرون امدوگفت منم. چه کار داری؟ ان شخص گفت من از طرف حاجی مامورم شما را به منزل ایشان ببرم. با تعجب بسیار به منزل ایشان رفتم زیرا کسی از حضور من در سبزوار خبر نداشت . به منزل ایشان رفتم اما سلام واحوال پرسی به صورت عادی انجام شد. نه ایشان ازمن پرسید چرا اینجا نیامده ای نه من از ایشان پرسیدم که چگونه از حضور من مطلع شده اید مراسم احوالپرسی و شام تمام شد و خوابیدم. صبح موقع صبحانه در منزل حاجی را میکوبیدند. خادم امد و گفت در ویشی ست میخواهد خدمت شما برسد. حاجی فرمودند بیاید. درویش امد. پس از سلام و احوالپرسی از حاجی طلب کمک مالی کرد . حاجی گفت پولی که بتوانم به تو بدهم ندارم. درویش تکرار کرد و حاجی هم جواب را داد. چند مرتبه ای سئوال بین حاجی ودرویش تکرار شد. و حاجی هم همان جواب را فرمود. اخر الامر حاجی با ناراحتی گفت پولی که به شما بدهم ندارم. اما شما که فلان مقدار پول در جیب داری چرا سئوال و اصرار میکنی. من از اول نخواستم شما را رسوا کنم . شما که لب گشودی من هم لب گشودم تا بدانی مرا هم زین نمد کلاهی هست.
من این قصه را برای علامه طباطبایی صاحب تفسیر شریف المیزان و مرحوم ایت الله حاج شیخ مرتضی حائری رضوان الله تعالی علیهما نقل کردم هر دو فرمودند این قضیه را شنیده ایم اما این طور مستند نبود.
محمد حسین اشعری
۲۱ شوال المکرم۱۴۳۰
گرجستان. تفلیس