از چیزهایی که برای من خیلی نگران کننده است، پایین آمدن سطح علمی حوزه‌هاست. کافی است شما مقایسه کنید حوزه‌های : تهران، شیراز، اصفهان، مشهد، قم و … را با سی سال پیش، خواهید فهمید که از نظر کیفی و محتوا، سیر نزولی داشته‌ایم. اکنون از حوزه نجف، با آن سابقه طولانی، چیزی نمانده است.
بحق می‌توان گفت: امروز، علوم اسلامی غریب هستند. فقه، تفسیر، کلام، عرفان، فلسفه، تاریخ و … در غربت به سر می‌برند. از آن طرف، جهان تشنه حقایق و منتظر ارائه اسلام.
ماکه نمی‌توانیم در تکنولوژی و صنعت، با جهان خارج رقابت کنیم. افتخار ما به همین علوم انسانی، حقوق برتر اسلام، معنویات عالی اسلام، ادبیات غنی و … است.
اگر خدای ناکرده نتوانیم اسلام را، آن‌گونه که هست، معرفی کنیم، مسلّم خسران بزرگی کرده‌ایم. به نظر من، برای توفیق بیشتر در انجام این مسئولیت، حوزه‌های ما به چند چیز باید خیلی اهمیت بدهند:
الف- تخصصی کردن علوم حوزوی.
ما باید این مسأله راجدی بگیریم و برنامه‌ریزی کنیم. به گونه‌ای که طلاب، پس از گذراندن مرحله عمومی، به مراحل تخصصی، مطابق با استعدادی که دارند، راه یابند.
برای این منظور، باید زمینه لازم را ایجاد کنیم، تا بتوانیم در رشته‌های مختلف، افراد قوی و کارآمدی تحویل جامعه دهیم. حدود سی سال پیشف به مناسبت فوت مرحوم آقا میرزا عبدالهادی شیرازی، به عتبات مشرف شدم. خدمت آیت‌الله خویی رسیدم. در این باره با ایشان، صحبت مفصّلی کردم. از جمله: از ایشان سوال کردم: فایده حوزه چیست؟
ایشان با تعجب پرسید: «این چه سوالی است.»
اشاره کرد به آقا سید علاءالدین بحر‌العلوم، که در آن جلسه حضور داشت و گفت:
«فایده‌اش، تربیت دهها نفر مانند ایشان و نوشتن کتابها وتقریرها و …»
گفتم: پاسخ سوال من داده نشده. با این همه که فرمودید، ما چند نفر داریم که بتواند اسلام را در دنیا، به صورت منطقی و درست تبلیغ کند؟
فرمود: «زیاد هستند.»
گفتم: «ممکن است نام ببرید.»
فرمود : «آقا سید محمدباقر صدر، شیخ محمدرضا مظفر.»
ایشان، دیگر اسم کسی را نبردند.
گفتم: آیا این افراد را برنامه‌ حوزه تربیت کرده است، یا خودشان انگیزه داشته‌اند؟
فرمود: «خودشان برنامه داشته‌اند.»
گفتم: کار خوبی کرده‌اند؟
فرمود: «بله»
گفتم: پس چرا شما آن را تعقیب نمی‌کنید؟
فرمود: «نمی‌شود»
گفتم: شما آقای طباطبائی را می‌شناسید؟
فرمود: «بله، از رفقاست.»
گفتم: ایشان در قم همین روش را دارند. ایشان افرادی را که پاسخگوی نیاز زمان باشند، تربیت می‌کند، به جای متخصص شدن در فقه و اصول
گفت: « ایشان تک است و خود را تضحیه کرده است.»
گفتم: پس ما از نجف مأیوس باشیم.
فرمود: «نه. من به سهم خود، حاضرم هرچه را شما بگویید، انجام دهم؛ ولی، مانعی وجود دارد و آن، متقدسین هستند. یک وقتی ما خواستیم یکی از همین افرادی را که اهل تحقیق و نوشتن مقاله درباره مسائل روز بود، [منظور ایشان آقای محمدتقی جعفری بود] کمک کنیم و مورد توشیق قرار بدهیم، مورد اعتراض برخی از این متقدّسین واقع شدیم، به طوری که گفتند: سهم امام را در ترویج غیرفقه و اصول به کار می‌برد!»
در هر صورت، اگر اسلام را بخواهیم درست و منطقی در جهان مطرح کنیم، ناگزیریم دروس حوزه را تخصصی کنیم.
ب- آموزش زبان، بویژه انگلیسی و عربی.
به عقیده بنده، تسلط بر دو زبان انگلیسی و عربی، امروز، از ضروریات طلبه است.
چرا نباید طلبه‌ای که چند سال در حوزه عمر خود را گذرانده است، به زبان عربی، که زبان حوزه و متون دینی ماست، در حدّ مکالمه و یا سخنرانی تسلط داشته باشد. این عیب است.
آشنایی به زبان انگلیسی را بنده خودم، چون سفرهای متعددی به خارج از کشور داشته‌ام، ضرورت آن را به خوبی حسّ کرده‌ام. به عنون مثال: در سفری که به اتریش رفته بودم، به فردی برخورد کردم که ایتالیائی و دکتر در حقوق بود. ایشان، توسط مترجم از من پرسید: «چند تا سوال دارم اجازه می‌دهید مطرح کنم.»
گفتم: بفرمایید.
پرسید: «چرا در قرآن، تناقض وجود دارد؟»
مقصودش، دو آیه از سوره بقره بود که در یکی از آن آیات، خداوند می‌فرماید:
«ان الدین عندالله الاسلام»
تنها دین پذیرفته شده در پیشگاه خداوند، اسلام است.
در آیه دیگر می‌فرماید:
«ان الذین آمنوا و الذین هادو و النصاری و الصابئین مَن آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون.»
کسانی که ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند و مسیحیان و صابئان، هر آن کس که به خدا و آخرت ایمان آورد وکار شایسته کرد، پس مزدشان را نزد پروردگارشان دارند و نه ترسی برایشان هست و نه آنان اندوه خوردند.
در پاسخ گفتم: اسلام، در آیه اول، به معنای تسلیم و این، روح همه ادیان الهی است. لذا در قرآن، همه جا، تعبیر به دین شده است، نه ادیان. چون حقیقت دین توحید، یکی بیش نیست آن هم تسلیم.
در آیه دوم، می‌گوید: آنهایی که یهودی بودند و یا … نه این که الان هم یهودی هستند.
جوابهای دیگری هم دارم.
همچنین، درباره قطع دست در اسلام، معترض بود و گفت: «این با قوانین روز، سازگار نیست. باید علمای اسلام، قوانین جزایی اسلام را با قوانین روز منطبق کنند.»
در پاسخ گفتم: قوانین جزایی اسلام، خیلی مترقی و پیشرفته است. من این را ثابت می‌کنم.
در خصوص قطع دست دزد، این را باید بدانید که اسلام، دوازده شرط قرار داده که در صورت رعایت این دوازده شرط و یا اجتماع این شرائط، دست دزد باید قطع شود و اجتماع تمام این شرایط، نادر است.
گفتم: به طور کلی قوانین جزایی اسلام، در محیط اسلامی اجرا می‌شود. یعنی در محیطی که برای همگان کار هست، عدالت برقرار است و … در چنین محیطی اگر کسی خلافی انجام دهد، مجازات مقرر درباره او اجرا می‌شود. در صورت اضطرار این حدّ اجرا نمی‌شود. گفتم شاهدی دارم بر این که در اجرای قوانین جزایی اسلام، مسأله اسلامی بودن محیط شرط است و باید مورد توجه قرار بگیرد.
در بحار‌الانوار، چاپ قدیم، ج ۱۲ و چاپ جدید، ج ۴۹/۲۸، در روایتی چنین آمده است:
«کسی را آوردند پیش مأمون و گفتند: دزدی کرده است.
مأمون سوال کرد: چرا دزدی کرده‌ای؟
گفت: چون حقم را ندادی، ناچار شدم دزدی کنم!
مأمون : چه حقی؟
گفت: من ابن سبیل هستم و خداوند هم در خمس و هم در فیئ برای من حقی قرار داده است.
مأمون خواست بر او حدّ جاری کند.
گفت: باید بر تو حدّ جاری شود که سزاوارتری!
مأمون رو کرد به امام رضا (ع) و گفت: چه می‌گوید؟
حضرت فرمود: حجت دارد. حرفش منطقی و از روی دلیل است.
مأمون، ناراحت شد، به طوری که مجلس را ترک کرد.»
روای می‌گوید: «این موضع‌گیری امام، سبب گردید که مأمون، آن حضرت را به قتل برساند.» این روایت، نشان می‌دهدکه اگر دزدی از روی ناچاری و اضطرار باشد، موجب حدّ نمی‌شود.
گفتم: حالا به نظر شما اگر کسی در محیطی که عدالت در آن هست، کار هست و … دست به دزدی بزند و هیچ‌گونه اضطرار و ناچاری هم نداشته باشد، این چنین مجازاتی برای او درست نیست؟
گفت: چرا، درست است.
بعد شعر ابوالعلای معزّی را برایش خواندم که می‌گوید:
«ید بخمس مأیین عسجد و دیت ما بالها قطعت فی ربع دینار.»
دستی را اگر کسی ببرد، باید پانصد مثقال طلا بدهد.
آن وقت همین دست اگر ربع دینار طلا بدزدد، باید او را برید.
در جواب وی گفته شده است:
عزالامانه اغلاها و ارخصها
ذل الخیانه فافهم حکمه الباری
دستی که ارزش دارد، دست امانت است.
و اگر دست خیانت شد، آن ارزش را ندارد.
به هر حال، اگر طلبه زبان بداند خیلی می‌تواند حوزه تبلیغی‌اش را گسترش بدهد.
چه معنی دارد طلبه‌ای نتواند باری مردم عرب‌زبان، به عربی سخنرانی کند. با آن که زبان حوزویان عربی است. اساساً، زبان عربی، زبان اسلام است.
خلاصه، این آرزوی من است که ببینم روزی، حوزه‌ها بتوانند چنین افرادی را تربیت کنند. حتماً، اولیاء امور، به این مسأله مهم توجه دارند و مقدمات کار را انجام می‌دهند.
ج- ساده‌زیستی و توجه به معنویات.
از چیزهایی که در پایین آمدن سطح علمی دخالت دارد، توجه به مادیات ومسائل زندگی است که متأسفانه تا حدود زیادی، حوزویان ما را به خود مشغول داشته است.
درست است که امروز، گرفتاریها بسیار است، ولی انسان اگر توجه به خدا و عشق به هدف داشته باشد، می‌تواند همه اینها را کوچک بشمارد و تحصیل توفیقات بسیاری کسب کند.
ما نباید از یاد ببریم بزرگان ما زندگیهای سختی داشته‌اند، ولی در عین حال از تلاش و فعالیت و تحقیق نایستاده‌اند. مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسین اصفهانی، در نجف، اجاره خانه‌اش رانداشت که بدهد؛ از این روی، می‌خواست زن و بچه‌اش را ببرد در حجره‌ای از حجره‌های داخل مسجد کوفه، که برای زوار درست کرده‌اند، جای بدهد. در عین حال اشتغالات علمی را در حدّ اعلی داشت. از این نمونه بزرگان، زیاد بوده‌اند.
سعی کنیم تا می‌توانیم زندگیمان ساده و مناسب شأن طلبه باشد، تا این که از تحصیل و تحقیق بازنمانیم. قضیه‌ای از مرحوم آیت‌الله خوانساری، برای شما نقل می‌کنم که خودم وقتی آن را دیدم، آرزو کردم که خدا به من هم یک چنین توفیقی بدهد.
یک هفته پس از فوت ایشان بود که آقا سیدجعفر، فرزند ایشان، عده‌ای از علمای قم و تهران را دعوت کرده بود و در آن جلسه، ایشان گفت: «هیجده میلیون سهم امام و سیصد هزار تومان کفارات باقی مانده است. تکلیف اینها چیست؟»
همگی نظر دادند: سهم امام، طبق معمول، صرف شهریه طلاب قم بشود.
بعد گفت: «تمام مایملک ایشان، دو قطعه فرش کهنه است. [یکی از تجار که آن‌جا بود، به من گفت: این فرشها را من برای ایشان گرفته‌ام.] حدود سیصد جلد کتاب دارد که وصیت کرده است: در صورت موافقت ورثه، آنها را بفروشند و برای ایشان استیجار نماز و روزه کنند. (با این که معروف است که ایشان، یک مرتبه تمام نمازهایش را قضاء کرده است.)
چنین بزرگواری با این حدّ از زهد و تقوا، آن‌همه پشتکار در امر تحصیل و تحقیق که جامع‌المدارک ایشان، گواه این مطلب است و مرحوم امام هم، یک وقتی، به مناسبتی، از این اثر بزرگ تجلیل کرده‌اند، باید الگوی طلاب قرار بگیرد و مانند ایشان ساده‌زیستی و تلاش در امر تحصیل را پیشه خود سازند.
در این زمینه خاطره‌ای از آن بزرگوار دارم که نقل می‌کنم :آن مرحوم، حافظه بسیار قوی داشت.
حدود ده سال پیش از فوت ایشان، به دیدن ایشان رفتم. پرسیدم به چه کاری مشغول هستید؟
فرمود: «العقائد الحقه» که در عقاید شیعه است می‌نویسم.
گفتم: شما از چه راه حدوث ماده را ثابت کرده‌اید؟
مطلبی فرمودند : بحث و گفتگو در این باره به دراز کشید، ولی به نتیجه‌ای نرسید.
چند سال از این جریان گذشته بود. سه روز قبل از فوت ایشان، به عیادتشان رفتم. چند تا فرع فقهی از وی پرسیدم. و چون حال ایشان، مساعد نبود، گفتم به صورت استفتایی جواب بدهید، نه استدلالی. فرعها را پاسخ داد. البته به صورت استدلالی! بعد فرمود:
«از گذشته سخن بگویم»
من تعجب کردم که مقصود ایشان، کدام گذشته است
فرمود : «شما یک وقتی درباره دلیل بر حدوث ماده از من مطلبی پرسیدید و پاسخ دادم، ولی شما اشکال کردید.»
با همان شدت مرض، شروع به جواب فرمود. من از حافظه ایشان و همت والای ایشان، بسیار تعجب کردم. خیلی مرد با تقوا و زاهدی بود.
نکته دیگر که یادآوری آن را لازم می‌دانم، این است که : در سابق، روش بسیار خوب و مفیدی در حوزه‌ها مرسوم بودکه الان، تقریباً متروک شده است، خصوصاً با آمدن نوار ضبط صوت در سیستم آموزشی.
در سابق، چنین مرسوم بود که طلب، هیچ‌گاه، در سر درس چیزی نمی‌نوشت و تمام توجهش به مطالبی بود که استاد می‌گفت. بعد آنچه فهمیده بود، تقریر می‌کرد. این شیوه، در تقویت نیروی حافظه و درک طلبه، بسیار مفید بود.
ولی الان، طلبه یا توجهش در سر درس به کتابت درس است و یا اعتمادش به نوار که پس از درس، استفاده خواهد کرد. از این جهت، آن دقت لازم را نسبت به مطلب استاد ندارد.
حتی کامپیوتر، که الان صحبتش هست، به عقیده من، با این که در وقت انسان صرفه‌جویی می‌کند و از این جهت، خدمت بزرگی به انسان می‌نماید، ولی ضرر مهمی برای محقق دارد. زیرا محقق وقتی که دسترسی به مطالب کامپیوتر داشت، لازم نمی‌بیند به منابع رجوع کند. این عدم رجوع، موجب از دست دادن مطالب جنبی بسیاری می‌شود که در ضمن تتبع و تحقیق در یک موضوع، همواره، محقق بدان دست می‌یابد. نوعاً مطالب جنبی، بیش از مطلبی است که مستقیم در پی آن است.
د-آشنایی با علوم جدید
چون برنامه‌های تحصیلی سابق با برنامه‌های تحصیلی حالا فرق کرده است؛ در صد سال قبل و یا نزدیکتر اکثر علوم در حوزه‌ها خوانده می‌شد، مثلاً ریاضیات خوانده می‌شد، طب خوانده می‌شد، فلسفه خوانده می‌شد. مرحوم سید ابوالحسن قزوینی، مرحوم ابوالحسن شعرانی، مرحوم میرزا مهدی قمشه‌ای، مرحوم میرزا احمد آشتیانی، مرحوم سید کاظم عصار، اینهایی که من دیده بودم اکثر علوم را خوانده بودند. قانون خوانده بودند، ریاضیات خوانده بودند، شاید موسیقی هم می‌دانستند، فقه و اصول هم می‌دانستند، فلسفه هم می‌دانستند. ولی سبک تحصیل حالا عوض شده است، یعنی منحصر شده به تقریباً فقه و اصول و ادبیات و کمتر این علوم در آن خوانده می‌شود. من توصیه می‌کنم، چون این علوم در حوزه‌ها نیست، طلبه‌ها اول دانشگاهشان را بروند، اگر فارغ التحصیل از دانشگاه شدند دانشگاه را ببینند و علوم دانشگاهی را یاد بگیرند، آن وقت به حوزه‌ها رو بیاورند. من دو تا پسر دارم که هر دویشان را طلبه کرده‌ام، هر دویشان را هم وادار کردم که اول دانشگاهشان را طی کنند و فوق لیسانسشان را بگیرند و بعد بروند به سراغ طلبگی و حوزه. یکی فوق لیسانس حقوق است و یکی هم دکتری در فلسفه علم است. حالا هم سر درس من هم می‌آید، کفایه هم می‌آیند، شواهد می‌آید.
ه– روش صحیح درس خواندن
 ما که درس می‌خواندیم، اول درس فردا را پیش مطالعه می‌کردیم ، البته در فهم به پای استاد نمی‌رسیدیم ، ولی این کار را می‌کردیم. بعد دو مرتبه آنرا مطالعه می‌کردیم و من قشنگ یادم هست که دو مرتبه می‌خواندم. جاهای مشکل را می‌نوشتیم. این کتابهای من همه پر است از حاشیه، از صرف و نحو تا اسفار و مکاسب، بعد فردا مباحثه می‌کردیم. بعد که کتاب را تمام می‌کردیم، درس می‌دادیم و یک درس هفت، هشت مرتبه خوانده می‌شد. حالا شما یک جلسه که می‌آئید، نه مباحثه داشته باشید و نه پیش مطالعه و نه مطالعه. این انسان را به جایی نمی‌رساند. بلکه یک چیز بی‌ربطی در می‌آید، بی‌پایه یاد می‌گیرید. کسانی که مطالب فلسفی را ناقص بخوانند منحرف می‌شوند از جهت عقیدتی، ولی اگر کامل خوانده شود انسان خوب مؤمن می‌شود.