در این هنگام دیدم: تمام ارواح، روی قبرهایشان نشستهاند و همگی گفتند: علیکالسلام. شنیدم زمزمهای داشتند. مثل این که درباره امام حسین (ع) و عاشورا بود.»
آقای آملی مرد مهذّبی بود و واقعاً یک مرد خاکی و عرشی بود. خیلی انسان متواضعی بود. اهل بلندپروازی نبود. با اینکه ملّایی بود در ردیف مراجع تقلید آن زمان مانند آقای حکیم و اقای خوئی و آقای شاهرودی و کمتر از آنها نبود، ولی در عین حال خودش را پاینده کرده بود که رساله ننویسد. و تقریباً خوی او در ما پیدا شد، یعنی وقتی که من فهمیدم که اقای آملی چنین التزامی داشته که رساله ننویسد، فکر کردم حق با اوست که رساله ننویسد، دلیلی ندارد که بنویسد، چون رساله نوشتن واجب کفایی است و واجب عینی نیست.
این اخلاق را که رساله ننویسم، از آقای آملی گرفتهام و الّا من خودم را کمتر از کسانی که رساله دادهاند نمیدانم. در سن ۲۷ سالگی اجازه اجتهاد را گرفتم و مرحوم آقا سیّد جمال گلپایگانی مرا امتحان کرد و اجازه اجتهاد مرا امضاء کرد. آقای کاشانی که در هر مجلسی که من در آن بودم مینشست و میگفت: «آقا! این مجتهد است.» از مرحوم آقا میرزا عبدالهادی و از مرحوم آقا سیّد ابوالحسن قزوینی اجازه دارم و ایشان در این اجازه نوشتهاند که من در درس چطور با ایشان بحث و گفتگو میکردم و خیلی به بنده ابراز محبت کردند. و از مرحوم مرعشی نجفی هم اجازه دارم. از سن ۲۷ سالگی، تقریباً تا این سنین بالا، از افراد مختلف اجازه اجتهاد داشتم مرحوم آقا سیّد جمال گلپایگانی یک مسألهای را مطرح کردند و باهم بحث کردیم و بعد ایشان گفت که : «الحمدلله خوب است». مسأله یک مسأله تقلیدی بود. من وارد بحث شدم و ایشان گوش میکرد و تحسین میکرد.
مرحوم آیتالله شیخ محمدتقی آملی خیلی مرد متواضعی بود. با این که در ردیف مراجع وقت بود، ولی حاضر نشد رساله بنویسد.
من مطمئنم، دو نفر: یکی ایشان و دیگری آقامیرزا احمد آشتیانی، در حدّی بودند که اگر رساله میدادند، عده زیادی از آنان تقلید میکردند، ولی از روی تواضع، این کار را نکردند.
در اواخر عمر، جریانی را برای ما نقل کردند که حکایتگر بعدی معنوی ایشان است.
فرمودند:
«در حدود چهل سالی سن داشتم که رفتم قم. روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه (س) روضه میخواندند. خیلی متأثر شدم و زیاد گریه کردم. بعد از آن، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور: «السلام علی اهل لا اله الاّ الله …» را خواندم.