من مدتی در مدسه سپهسالار درس میگفتم. در آنجا چند سال درس گفتم. مدرسه سپهسالار استاد زیاد داشت، آقای حاج شیخ هدایت الله گلپایگانی بود، حاج شیخ ابوالفضل نجم آبادی بود، آقای حاج شیخ کاظم عصار بود، حاج شیخ محمد علی لواسانی بود، آقای راشد بود، آقای سید محمد طالقانی بود. من مدتی درس آقا سید محمود را میگفتم، چون ایشان را زندان کرده بودند، من برای اینکه حقوقش قطع نشود تا یک سال درس ایشان را میگفتم. بعد از یک سال ساواک فهمید که چنین کاری میشود، آمد و شهریه ایشان را از مدرسه سپهسالار قطع کرد.
ایشان شرح باب حادی عشر میگفتند. شرح باب حادی عشر یک درس کلام بود که یک کلام مختصری است که ایشان در آنجا میگفتند. من منظومه میگفتم، اول منظومه را من میگفتم، وسط منظومه را آقای راشد میگفت، شرح اشارات را آقای عصار میگفت. مکاسب را آقای حاج شیخ محمد علی لواسانی میگفت. آقای حاج شیخ هدایت الله گلپایگانی مکاسب میگفت. تا اینکه بعد از رفراندوم ششم بهمن شاه به مدرسه سپهسالار آمد. شاه که در آنجا آمد من نرفتم، یعنی آقایی بود در مدرسه سپهسالار به نام آقای راد که حسابدار آنجا بود، آقای راد با نهضت آزادی همکاری داشت و با آقای بازرگان و سحابی رفیق بود. روزهای چهارشنبه در همان زیر ساعت که در مدرسه سپهسالار یک تالاری است و جای آقای راد که حسابدار بود در آنجا بود. آقای مطهری بود و همین آقای سحابی و بازرگان و جمعی هم میآمدند و جلسه بحث بیشتر تا جلسه انس. یک نهاری هم میخوردند، البته من در جریان نبودم، ولی این آقای راد با اینها رفیق بود.
من گاهی میرفتم پیش آقای راد مینشستم، آقای راشد هم میآمد، گاهی هم آقای مطهری میآمدند. البته آقای مطهری در مدرسه درسی نداشتند، اما گاهی اوقات سر میزدند. یک روزی راد به من گفت که پس فردا شاه به اینجا میآید،شما چه تصمیمی دارید؟ میخواهید در هیئت مدرسین شرکت کنید؟ گفتم: «نه، من نمیآیم» ـ بعد از کی بود؟ بعد از ششم بهمن بود ـ ایشان گفت: «خلاصه من گفتم به شما که شما در مقابل عمل انجام شده قرار نگیرید». گفتم: «بسیار خوب» و از ایشان تشکر کردم. من رفتم، همان جریاناتی که لابد شنیدهاید، گفتگوهایی که بین راشد و شاه و بعد هم صحبتهایی و … اینها را من خیلی در جریانش به صورت دقیق وارد نیستم. ولی مدرسین بودند، صحبتهایی هم با شاه کرده بودند. این ملاقات بعد از ششم بهمن و مسئله اصلاحات ارضی بود. شاه چون با مخالفت روحانیت روبرو شده بود، میخواست به اصطلاح یک شخصیتی برای خودش از این طرف جذب کند لذا به مدرسه سپهسالار آمد. بعد از آن که ما به مدرسه سپهسالار نرفتیم (یقیناً نایب التولیه آن موقع علامه وحیدی بود، چون یک مدت زیادی نایب التولیه ظهیر الاسلام بود ـ ظهیر الاسلام از خاندان قاجار بود و نوه مظفر الدین شاه بود، نسبت به آخوندها هم علاقمند بود، اینطور نبود که انسان بیعلاقهای نسبت به روحانیت باشد. به روحانیت احترام میگذاشت و اظهار محبت به ملاها زیاد میکرد. بعد از اینکه ظهیر الاسلام رفت، علامه وحیدی کرمانشاهی را آنجا آوردند که در زمان او من دیگر به مدرسه سپهسالار نرفتم، بعد از رفراندوم دیگر نرفتم) موجباتی پیدا شد که دیگر آنجا نروم و استعفا کردم.
به سبب نرفتن من وضع خوبی درست نشد، من احتمال میدهم که فشاری هم از ساواک به اینها وارد شده بود، لذا بعد از آن واقعه به مدرسه نرفتم. تصمیم داشتم که برگردم بروم به نجف که نشد، حالا نمیدانم چرا نشد، جهتش را نمیدانم که چیست و حتی در استعفایی هم که کرده بودم این را هم نوشتم که چون من عازم بازگشت به موطن اصلیم نجف هستم، لذا من دیگر برای تدرس آنجا نمیآیم. آنها هم بدشان نیامد، حتی خوششان آمد و از این مسئله ناراحت نبودند.