آیت الله ابوالحسن شعرانی

مرحوم شعرانی جامع معقول و منقول بود. طب، ریاضیات، زبانهای : انگلیسی، فرانسوی، عبری و … را به خوبی می‌دانست. بحق، می‌توان گفت : بوعلی‌ سینای کوچکی بود و در عین حال، در حدّ اعلای تواضع و دور از تعلقات مادی.
بنده از محضر ایشان، زیاد بهره برده‌ام. غیر از معقول، قوانین، رسائل وفصول را در مدرسه مروی، پیش ایشان خوانده‌ام. هنگامی که در نجف بودم، تابستانها به تهران می‌آمدم و از محضر ایشان، بهره می‌بردم. نکته بسیار آموزنده‌ای که از ایشان به یاد دارم و هیچ وقت از خاطرم نمی‌رود، برای شما نقل می‌کنم:
ایشان، اشارات را از نمط چهارم تا به آخر، فقط برای من تدریس کردند. یک وقتی خدمت ایشان، عرض کردم: آقا برای شما خسته کننده نیست که برای یک نفر درس می‌گویید. خیلی آرام، فرمود:
«آنچه ما داریم، امانتی است که از اسلاف، پیش ماست و باید این امانت را به اخلاف، تحویل بدهیم. این وظیفه ماست. اگر تحویل گیرندگان، کم هستند، تقصیر ما چیست؟»
بعد از آن که به رحمت ایزدی پیوسته بود، شبی ایشان را در خواب دیدم. در خواب، به ایشان عرض کردم: آقای میرزا، از مارها و عقربها چه خبر؟
ایشان فرمود:
«این جا مار و عقرب نیست، سیب و پرتغال است.»
از خواب که بیدار شدم، از چنین سوالی که از آن مرحوم کرده بودم، ناراحت شدم.

مرحوم شعرانی در کلمات شیخ بوعلی مسلّط‌ تر بود تا کلمات ملاصدرا. با عرفان خیلی میانه خوبی نداشت. فلسفه مشّاء برای او جاذبه داشت.ایشان خیلی عشقی درس می‌داد و خیلی خودمانی حرف می‌زد. خیلی در موقع درس گفتن جوش نمی‌خورد و خیلی راحت درس می‌داد. گاهی اوقات بچه‌هایش می‌آمدند، آنها را می‌نشاند در بغلش و می‌بوسید و درس هم می‌داد. حال بچّه‌ها را می‌پرسید و به آنها می‌خندید و به ما هم می‌خندید. بعد آنها را مرخّص می‌کرد و شروع می‌کرد به درس دادن. خیلی مرد وارسته‌ای بود. بدون تکبّر بود. مرد متواضعی بود، سر به زیر بود، در مقابل دانشمند و عالم به راستی متواضع بود و کوچکی می‌کرد. من می‌می‌دیدم با بعضی از ملّاهای تهران که برخورد می‌کند، با این که معمولاً آزاد می‌نشست، خیلی خودش را جلوی آنها جمع و جور می‌کرد و خیلی مؤدب و فروتن می‌نشست و محبت می‌کرد و نسبت به علم متواضع بود.

آقا عماد رشتی

 یکی از استادان دیگر ما مرحوم آقا عماد رشتی بود. آقا عماد رشتی نوه میرزای رشتی بود. من در تهران قسمتی از خارج مکاسب را پیش ایشان می‌رفتم و از شاگردان خوب مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانی بود . مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانی کان یعتز به،(ایشان خیلی پیشش عزیز بود ) و به هوششان خیلی اطمینان داشت ولی به جهاتی این درس ما پیش ایشان ادامه پیدا نکرد، یک مختصر مناقشات علمی بین من و ایشان پیشامد کرد و دیگر منشأ شد که درس تعطیل شد؛ ولی به هر حال ایشان از شخصیتهای بارزی بود که ما مقدار زیادی از کتاب مکاسب را پیش ایشان تتلمذ کردیم.

آیت الله سید ابوالحسن رفیعی قزوینی

زندگی و آثار علامه سیدابوالحسن رفیعی قزوینی در گفت و گو با آیت‌ا… سیدرضی شیرازی
تخصص او فهم کلمات ملا صدرا بود.                    (صدرا صدوقی)
آیت‌الله سیدرضی شیرازی از اساتید مبرز فلسفه و عرفان اسلامی در عصر حاضر است وی مدت فراوانی را از محضر درس علامه رفیعی قزوینی کسب فیض نموده و تالیفات متعددی را نیز در حوزه فلسفه و عرفان اسلامی به رشته تحریر درآورده است. گفت و گویی که پیش رو دارید در ایام سالگرد وفات علامه رفیعی قزوینی صورت گرفته است.
جناب استاد، در آغاز گفت و گو از نحوه آشنایی خودتان با مرحوم رفیعی قزوینی بفرمایید و اینکه چه سال‌هایی خدمت ایشان می‌رسیدید؟
عرض شود که من چون می‌خواستم فلسفه بخوانم و قبلاً هم منظومه و اشارات را خوانده بودم، علاقه‌مند بودم که اسفار بخوانم و شوق شدیدی داشتم به خواندن اسفار، شنیدم که آقای رفیعی قزوینی که در قزوین هستند، لذا به عشق زیارت ایشان و به عشق تلمذ، خدمت ایشان به قزوین رفتم و به تنهایی منزلی اختیار کردم و با توجه به اینکه تنهایی برایم بسیار دشوار بود، در انجا ماندم و عصرها به درس اسفار ایشان می‌رفتم و اسفار را از ابتدا تا زمانی که خدمتشان در قزوین بودم، خواندم. بعد ایشان تقریباً نیمه انتقالی به تهران پیدا کرد- در حقیقت انتقال کامل نبود، رحله‌الشتاء و الصیف بود-او بیشتر زمستان‌ها در تهران بود و من زمستان‌ها که در تهران بودند، باز هم به درس اسفار ایشان می‌رفتم و درس دیگری هم خدمتشان می‌خواندم که قصوص‌الحکم بود. ولی آنچه بیشتر ادامه داشت، درس فلسفه و به خصوص اسفار بود، ایشان در مدت زمستان در قزوین آن اشتغال علمی که در تهران داشتند را نداشتند. چون تهران وسیع‌تر بود و ارتباطشان با طلاب و اهل علم در تهران بیشتر بود، لذا شوقشان این بود که هنگام زمستان در تهران باشند. ایشان در تهران دو درس می‌گفت؛ یکی درس خارج فقه و اصول و دیگری درس اسفار. بنده به هر دو درس ایشان می‌رفتم و آنچه را که من از حواشی اسفار نوشته‌ام و چاپ شده است، به نام اسفار عن‌‌الاسفار، بیشترش استفاده من از درس ایشان بوده است، البته من از درس میرزامهدی آشتیانی و اساتید دیگر هم استفاده کرده‌ام، اما بیشتر کار من در اسفار نشأت گرفته از محضر درس مرحوم رفیعی قزوینی است و یک اجازه اجتهاد هم از ایشان دارم، چون ایشان همانطور که عرض کردم، یک درس فقه هم داشت. هنگامی که درس فقه می‌گفت، بحث و گفت و گو در خلال آن فراوان بود، ایشان هم چون از فعالیت‌های علمی من کاملاً باخبر بودند، یک اجازه اجتهاد مفصل برای من نوشتند.
بنابراین شما بیشتر از درس فلسفه ایشان استفاده کرده‌اید تا فقه.
بله، همینطور است است. درس فقهی ایشان در حقیقت یک درس حاشیه‌ای‌ بود، اما درس متن و اصل، درس اسفار بود.
روش تدریس ایشان چگونه بود؟
می‌توانم بگویم که کم‌نظیر بود، باید عرض کن چیز عجیبی بود این مرد و من تعجب می‌کردم از قدرت او، شما چاپ سنگی اسفار را ندیده‌اید، چاپ‌های سنگی دارای صفحات بزرگ است، ایشان نصف هر صفحه را تدریس می‌کرد و نصف صفحه را به صورت کامل از خارج می‌گفت. یعنی بدون اینکه به کتاب مراجعه کند، تمام این نیم صفحه را از خارج می‌گفت، بعد که ما می‌آمدیم برای تطبیق روی سطح و روی کتاب، کلمه به کلمه حرف‌هایی که می‌گفت از خارج، روی کتاب تطبیق می‌شد، لذا حافظه‌اش و قدرتعلمی و قدرت بیانش کم‌نظیر بود. من استاد زیاد دیده‌ام، در بیان و حافظه و قدرت علمی، ایشان کم‌نظیر بود.
شما شخصیت علمی ایشان را چگونه تحلیل می‌کنید؟
ایشان مجتهد بود و اجازات اجتهادی داشت از اساتیدش و درس خارج فقه هم می‌گفت، اما تسلطش بیشتر در فلسفه بود، البته به عرفان هم تسلط داشت، اما برای ما درس عرفان نمی‌گفت، فلسفه می‌گفت و میل هم نداشت که برای ما عرفان بگوید و هرچه اصرار کردیم که عرفان بگوید، قبول نکرد و همان فقه و فلسفه را تدریس می‌کرد.
علتا ینکه ایشان تمایلی به تدریس عرفان نداشتند، چه بود؟
این امر دلایل زیادی دارد که گفتن آن ضرورتی ندارد، ا جمالاً می‌توانم بگویم که در عرفان مسائلی هست که ذوق عموم آنها را نمی‌پذیرد.
البته استاد جلال‌الدین آشتیانی در برخی آثار خود بیان کرده‌اند که وجه عرفانی مرحوم رفیعی قزوینی خیلی محل توجه نیست.
من به شما عرض می‌کنم که محل توجه است، اما خود ایشان ابراز نمی‌کرد، من عقیده‌ام این است، چون نمی‌خواست وارد این کار بشود. البته میرزا مهدی آشتیانی در عرفان خیلی بالاتر از مرحوم رفیعی قزوینی بود، اما مرحوم رفیعی خیلی خوددار بود، اصولاً در درس هم شخص کتوم و خودداری بود و به مقداری که اقتضای زمان و مکان و مستمع بود، سخن می‌گفت.
جنابعالی در مقدمه اسفار عن‌الاسفار ذکر کرده‌اید، یکی مرحوم رفیعی قزوینی که پیشتر هم به آن اشاره فرمودید و یکی علامه شیرازی. آیا منظور شما از علامه شیرازی، همان میرزا محمدعلی حکیم شیرازی است؟
بله، ایشان مرد ملایی بود، اما منظم نبود. یعنی نظم تدریسی نداشت، اما مرحوم رفیعی قزوینی یک نظم تدریسی خاصی داشت، یعنی به هنگامی که نیم صفحه اسفار را درس می گفت، اگر کسی از خارج به درس گوش می داد، دیگر احتیاج به این نداشت که آنچه شنیده با متن تطبیق کند. بنابراین فقط فقیه یا فیلسوف بودن او مهم نیست، بلکه قدرت فوق العاده تدریس او نیز بسیار مهم است، من ندیده ام استادی مانند او در قدرت تدریس، به همین دلیل بودکه من تهران را رها کردم و برای تحصیل خدمت ایشان به قزوین رفتم و در آنجا ساکن شدم، اگرچه زحمات فراوانی برای من داشت و من همه این زحمات را تحمل کردم تا روزی یک درس خدمتایشان فرا بگیرم، چون بیشتر از یک درس هم ایشان نمی گفت و ما عصرها خدمتشان می رفتیم. البته من چند ماه آنجا ماندم و بعدا ناچار به تهران بازگشتم.
فکر می کنم در همان دوره، مرحوم علامه طباطبایی هم به تدریس اسفار اشتغال داشتند. به نظر شما درس اسفار ایشان با درس مرحوم رفیعی قزوینی چه تفاوتی داشت؟
باید خدمت شما عرض کنم که حساب مرحوم علامه طباطبایی با مرحوم رفیعی قزوینی جداست. مرحوم طباطبایی، مرد خوش فکری بود و آرای خاصی داشت، اما اختصاص مرحوم رفیعی فهم کلمات ملاصدرا بود، در فهم حکمات ملاصدرا شاید یگانه باشد. مرحوم آقای طباطبایی اختصاصش به ارای خاصی بود که داشت، من چون پس ایشان درس نخوانده ام، درست نمی توانم در مقام مقایسه برآیم و حرف حق را آنگونه که هست، بیان کنم؛ البته من برای مرحوم علامه طباطبایی احترام فراوانی قائلم، به خصوص عقیده ام در معنویات به ایشان بسیار بیشتر از علمیات ایشان است.
یکی از شاگردان مرحوم رفیعی، شخصی است به نام شیخ علی محمد جولستانی که متأسفانه در زمان ما خیلی از ایشان یاد نمی‌شود، در حالی که کسان زیادی از درس ایشان استفاده کرده‌اند و گویا خود جنابعالی هم به درس ایشان می رفته‌اید. خالی از لطف نیست توضیحی هم درباره ایشان بفرمایید.
بله، همانگونه که اشاره کردید، من خودم خدمت ایشان تحصیل کرده‌ام. پیش ایشان منظومه خوانده‌ام، او مرد فاضلی بود، اما متأسفانه بیان خوبی نداشت و عرفیاتش هم خوب نبود، چون عرفیات چیزی است غیر از عملیات، به هر حال هر صنفی یک عرفیاتی دارد، مرحوم جولستانی فرد افتاده‌ای بود و خیلی هم وارسته بود، من قسمت زیادی از منظومه را پیش ایشان خواندم و انصافاً به خیلی چیزها مسلط بود، در عین حال به درس مرحوم سیدابوالحسن رفیعی هم می‌رفت. البته نه از باب احتیاج، بلکه از این جهت که اطلاع بیشتری نسبت به مسائل پیدا کند و الا خیلی هم احتیاج به حضور در درس مرحوم رفیعی نداشت، چون درس مرحوم رفیعی بسیار گیرا بود و از نظر بیان بسیار جذاب، کسانی که حتی قبلاً هم اسفار خوانده بودند، دوست داشتند که در درس ایشان حاضر شوند.
می‌خواستم کمی هم درباره آثار مرحوم رفیعی صحبت کنم، چون وقتی با تنی چند از شاگردان ایشان صحبت کردم یا اینکه مطالب چاپ شده درباره ایشان را دیدم، به این مطلب برخوردم که عده‌ای معتقدند مرحوم رفیعی در برخی مسائل فلسفی و یا حتی فقهی دارای نوآوری‌هایی بودند، مثلاً درباره مسأله اتحاد عاقل و معقول، عده‌ای معتقد هستند که مرحوم رفیعی دارای نوآوری‌هایی بوده است. آیا شما با این نظر موافق هستید؟
من درباره این رساله‌ای که ذکر کردید، نمی‌توانم نظر بدهم، چون من غوری در این رساله نکرده‌ام و اطلاع خاصی ندارم، چون بیشتر از درس اسفار ایشان استفاده کرده‌ام و هرچه درس گفته‌اند از اسفار، من خدمتشان خوانده‌ام، اما از آنچه شما گفتید، اطلاع ندارم، چون همانطور که قبلاً هم عرض کردم، چه در تهران و چه در قزوین بیشتر از درس اسفار ایشان بهره می‌بردم.
بعضی از شاگردان مرحوم رفیعی بیان می‌کنند که گویا ایشان درس تفسیر قرآن هم داشته‌اند، آیا شما از این درس اطلاع داشتید و یا احیاناً شرکت کرده بودید در درس تفسیر ایشان؟
بله، ایشان ذوق تفسیرش بسیار خوب بود، یعنی خلط می‌کرد ذوق ادبی را به ذوق فلسفی و به بسیاری از قرآن کریم با ذوق فلسفی وارد می‌شد و کمتر کسی این کار را می‌تواند بکند، مگر آنکه اطلاعات وسیع فلسفی داشته باشد. لذا این گفته شما صحیح است و من هم گاهی که قزوین بودم، جهت شنیدن تفسیر به مجلس ایشان می‌رفتم و شب‌های دوشنبه که تفسیر می‌گفتند، من هم گاهی شرکت می‌کردم، البته حرف‌هایی که آنجا برای عوام در قالب تفسیر می‌گفت، بسیار سنگین بود، اما عده‌ای هم از اهل فضل پای منبر ایشان بودند و استفاده می‌کردند.
از شاگردان مرحوم رفیعی چه کسانی با شما هم ‌دوره بودند؟
مرحوم محمدرضا ربانی و اقای حسن زاده آملی، این دو نفر از افراد ثابت بودند. البته خیلی‌های دیگر هم بودند که الان در خاطرم نیست. مثلاً آقای مهدوی کنی هم بودند، عرض کردم چون ایشان مکان ثابتی نداشتند، کمتردر تهران توقف داشتند و لذا شاگردان ایشان هم ثابت نبودند، اما وقتی به تهران می‌آمدند، همه جمع می‌شدند، من خودم هر وقت به تهران تشریف می‌آوردند، رهایشان نمی‌کردم، حتی به قزوین هم که رفتند، با تحمل زحمات فراوان برای استفاده از محضرشان به آنجا رفتم.
نحوه رفتار مرحوم رفیعی قزوینی با شاگردانشان چگونه بود؟
خیلی مودب و متین بودند و با شاگردان مودب، خیلی مودب رفتار می‌کردند. من هر وقت به مجلس ایشان وارد می‌شدم، به تمام قد قیام می کردند و احترام می‌کردند به بنده، ما هم فقه خدمت ایشان خواندیم و هم فلسفه، اما در بحث فلسفی ساکت بودیم، اگرچه در مباحث فقهی دائماً اشکال می‌کردیم.
جنابعالی غیر از کتاب اسفار عن‌الاسفار که فرمودید، در بقیه آثارتان تا چه میزان متأثر از مرحوم رفیعی قزوینی هستید؟
من شرح کامل منظومه و اصول اعتقاد و … را نوشته‌ام، تأثر من از ایشان، تأثر فقهی نبوده است، بلکه فلسفی بوده است، یعنی مرحوم رفیعی مرد این راه بود و این کتاب‌های فلسفی را بسیار خوب بلد بود، مثلاً فصوص‌الحکم را خیلی خوب درس می‌گفت و انصافاً بسیار منظم و مرتب تدریس می‌کرد.
با توجه به اینکه فرمودید مرحوم رفیعی قزوینی به فصوص‌الحکم تسلط بالایی داشتند و آن را به احسن وجه تدریس می‌کردند، سوالی در ذهنم ایجاد شد که اساساً نگاه ایشان به پدیدهای چون محی‌الدین بن عربی چگونه بود؟ با توجه به همه مخالفت‌هایی که با محی‌الدین بوده و هست.
باید عرض کنم که اهل علم هیچگاه قدح دینی در کسی نمی‌کنند، قدح علمی ممکن است بکنند و کاری ندارند که مثلاً ملاصدرا نماز شب می‌خوانده یا نمی‌خوانده، از ملاصدرا کتاب‌های مختلفی وجود دارد که باید خوانده شود تا نظر او آشکار گردد یا درباره محی‌الدین هم همینطور، من از مرحوم رفیعی مدح یا ذمی نسبت به محی‌الدین نشنیده‌ام، البته ندیده‌ام که مدح آنچنانی یا تقدیس آنچنانی هم بکنند، اما تقدیس علمی زیادی کردند از او.
تسلط مرحوم رفیعی به ادبیات عرب و ادبیات فارسی چگونه بود؟
ادبیات عرب ایشان بسیار عالی بود،‌ همچنین در ادبیات فارسی هم تسلط فراوان داشت، اشعار فارسی و عربی زیادی را از حفظ بود، اما خیلی از محفوظات خود را بیان نمی‌کرد و بروز نمی داد و اطلاعات خود را در این زمینه‌ها خیلی کمتر مصرف می کرد، چون می‌دانید عده‌ای بر این عادتند که اگر میدانی پیدا شود، به جهت اینکه خودی نشان دهند، معلومات خود را به رخ بکشند، اما مرحوم رفیعی به هیچ وجه به این سبیل نبود و بسیار خوددار و متعفف بود، بنابراین به اندازه لازم حرف می‌زد و بحث می‌کرد و خودنمایی می‌کرد، انسانی بود که در راه ریاضت و سیر سلوک بود، لذا فارغ از جنبه فلسفی، دارای عرفانی عملی بود، نه فقط عرفانی اصطلاحی و علمی، یعنی عارف عملی بود.
با توجه به همین قسمت از بیان شما درباره سیر و سلوک مرحوم رفیعی، می‌خواستم سوال کنم که در این مسیر ایشان از خدمت چه کسانی استفاده کرده بودند؟
اساتید عرفانی ایشان در تهران بودند، به خود من گفته بودند که در خیابان سیدنصرالدین، شخصی هست که با او ارتباط سیر و سلوکی داشته‌اند که متأسفانه نام آن شخص در خاطرم نیست.
آیا از ایام وفات مرحوم رفیعی هم چیزی در خاطرتان هست؟
من در ایام وفات ایشان قزوین نبودم و بعدا به قزوین رفتم ودر فاتحه ایشان شرکت کردم و آنچه در ذهنم هست، این است که پسرشان به ایشان نماز خواند.
****
ایشان خیلی پرکار و پرمطالعه بود. حافظه عجیبی داشت. در ابعاد مختلف، متبحّر بود: فلسفه، عرفان، فقه، اصول و …
درعین حال، اهل منبر بود و منبر خوبی داشت. خیلی خوش‌‌بیان بود.مرحوم حضرت امام، منظومه را پیش ایشان خوانده بودند.
یک وقتی، کسی از من پرسید: به نظر شما، تفاوت بین مرحوم علامه طباطبایی و آقا سیدابوالحسن قزوینی، در چیست؟
گفتم: به نظر من، خصوصیت مرحوم قزوینی این بود که سخنان قوم راخیلی خوب می‌دانست. ایشان، برای ما فصوص می گفتند. سعی می‌کرد خصوصی باشد و هرکسی در درس شرکت نکند. اگر غریبه‌ای به جلسه وارد می‌شد، فوراً، کتاب را می‌بست. می‌گفتیم: چرا چنین می‌کنید؟
می‌فرمود: «اینان که از درون ما خبر ندارند و نمی‌دانند ما چه می‌کنیم. ظاهر را می‌بینند که ما داریم فصوص می‌خوانیم و بعد برای ما دردسر درست می‌شود.»
 
****
ما مدتها در قزوین خدمت استاد بودیم و تتلمذ می‌کردیم و تک و تنها بودم در این درس، منفرد بودم. ایشان صبح‌ها یک درسی می‌گفت که یک جمعی بودند از طلاب، فقه می‌گفتند. ولی این درس را استثناءاً همان قبل از ظهر برای من می‌گفت که کسی هم غیر از من نبود و من در یک منزلی زندگی می‌کردم، گاهی هم می‌رفتم به مدرسه التفاطیه آنجا با مرحوم آقای الهی که مرد شایسته و وارسته‌ای بود، از عرفاء بود و از کسانی بود که در راه سیر و سلوک قدم برداشته بود، خدمت ایشان هم می‌رسیدم. مرحوم آقا سید جلیل زر آبادی هم که همشیره زاده مرحوم آقای الهی بود، ایشان را هم در آنجا خدمتشان می‌رسیدیم و گاهی هم مناظرات و بحثهایی هم با ایشان داشتیم. علی أی حال حضور ما در قزوین همین بود و به همین جهت هم من مانده بودم که این قستمهایی از اسفار که مانده بود خدمت ایشان استفاده کنم که بعد دیگر فرصت نداشتم که زیادتر بمانم که برگشتم تهران و بعد هم ادامه استفادات از محضر ایشان را در تهران داشتیم. ایشان تقریباً رحله الشتاء و الصیف داشت یعنی زمستانها می‌آمدند تهران و تابستانها می‌رفتند قزوین، تا اینکه اواخر عمرشان چند سالی مستقر در تهران شدند و در مسجد جامع تهران که در بازار است آنجا در یکی از شبستانها اقامه جماعت می‌کردند و در یکی از شبهای هفته که ظاهراً شب جمعه بود، آنجا درسی می‌گفتند. این درس در حد مردم بازاری بود، در حد بالایی نبود؛ ملاحظه مستمع را زیاد می‌کردند که سطح سخن بالا نیاید به طوری که منشأ مثلاً ابهام و اشکال برای مستمع باشد. به هر حال جریان اینطوری بود تا اینکه در تهران هم ایشان به رحمت خدا رفتند و قبر ایشان هم در قم است در همان بالاسر، در همان رواق بالای سر که تقریباً‌ نزدیک قبر مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی است.
یک سفر هم ایشان به لندن برده شد، چون سکته کرده بود و یک قسمتی از بدنش فلج شده بود. ایشان را برای معالجه بردند به لندن ولی موفق نشدند ایشان را کاری برایشان بکنند و برگرداندند، ایشان هم به تدریج به رحمت حق نائل شدند.
* تألیفاتی از ایشان هست؟
ـ فعلاً از ایشان تألیفات زیادی در دست نیست، فقط یک مجموعه مقالات فلسفی هست که یک جلدش را آقای دکتر رضا نژاد جمع آوری و چاپ کرده است و جلد دوم هم دارد که هنوز چاپ نشده است. بیشتر بر کتابها حاشیه نویسی داشت ، بر منظومه حاشیه داشت، بر اسفار حواشی بسیار کم و کوتاهی داشت. در شواهد، در فصوص، حواشی مختصر و خیلی کوتاه نویس بود ولی پر مغز و پر معنا چیزی می‌نوشت. همین حواشی که بر منظومه دارد ، همان وقتی که در قزوین بودم تمام حواشی ایشان را از کتاب استنساخ کردم و حالا هم پیش من موجود است. احتمال می‌دهم آقای دکتر رضا نژاد ایشان هم این نسخه را دارند و احتمال می‌دهم که در جلد دوم مجموعه مقالات فلسفی آن حواشی را ایشان چاپ کند. یک مقالاتی هم داشتند که به فارسی نوشته بودند که من همان جا این مقالات را استنساخ کردم و آن مقالات هم در جلد اول مجموعه چاپ شده است.
*****
استاد اسفار من، آقا سیّد ابوالحسن قزوینی بود. و مردمسلطی بود. پیش ایشان سه جلد از اسفار را خواندیم. امور عامه، الهیات بالمعنی الاخص و سفر نفس. ایشان مرد جامعی بود و نظیر آقای شعرانی بود. ولی آقای شعرانی جامع‌تر بود چون زبان عبری و فرانسه می‌دانست. مرحوم اقا سیدابوالحسن تمام درسهایی را که مربوط به فلسفه است را می‌دانست. حتی موسیقی را می‌دانست و عقیده من این است که ایشان با موسیقی آشنائی داشت ولی بروز نمی‌داد و شاید مرحوم شعرانی هم همینطور بود. اقا سیّد ابوالحسن اسفار را خیلی خوب می‌گفت، نصف صفحه را از خارج می‌گفت نه ایجاز مخلّ داشت و نه اطناب مملّ. من تمام درسهای ایشان را به صورت حاشیه و توضیح بر کتاب نوشته‌ام. این حواشی که بر اسفار دارم سه جلد مفصل است و اسمش را گذاشته‌‌ام (الاسفار عن الأسفار) و اِسفار یعنی توضیح دادن و روشن کردم. نظر مرحوم آقا سیّد ابوالحسن به روشن کردن حرف آخوند بود و اشکال کم می‌کرد و عقیده داشت که منشأ بیشتر این اشکالها که معاصرین آخوند از او می‌گرفتند، عدم تأمل در حرفهای آخوند است. خود ایشان در فقه و اصول از شاگردهای آقا شیخ عبدالکریم یزدی بود.

آقا سید ابوالحسن مرد جامعی بود و همانقدر که آن ابوالحسن (شعرانی) جامعیت داشت، این ابوالحسن (قزوینی) هم جامعیت داشت. هر دو جامع بودند. اقای شعرانی وقتی که آقا سیّد ابوالحسن قزوینی را می‌دید مؤدب و مرتّب می‌نشست و احترام می‌گذاشت. آقا سیّد ابوالحسن خیلی مسائل را باز نمی‌کرد و هرچه بلد بود نمی‌گفت. خیلی احتیاط می‌کرد و ملاحظه مجالس را می‌کرد. می‌دانست در بعضی از مجالس افراد نادانی که این علوم عقلی را به استهزاء و مسخره می‌گیرند، حضور دارند. مگر در مجالسی که آزاد بود و می‌دانست که اینجا کسی مزاحم نیست. من یکبار با ایشان به قزوین رفتم و چند روزی در منزل ایشان بودم. با هیچکدام از اساتید غیر از ا یشان مسافرت نرفتم. در همان مدّتی که در قزوین بودم، گاهی می‌رفتم شاهزاده حسین که امامزاده است و الان در خود قزوین است. در آن زمان مقداری از شهر دور بود چو.ن شهر هنوز توسعه پیدا نکرده بود .

 

[divider style=”solid” top=”10″ bottom=”10″]

[divider style=”solid” top=”10″ bottom=”10″]

درمحضر والد معظم حضرت ایت الله شیخ علی اصغر اشعری در تهران بودم ایشان دوستی داشتند به نام اشرف الملک خطیب لو که بیش ازیکصد سال عمر داشتند.و در تهران سه راه امین ظهور خیابان ایرن سکونت داستند.در محضر ایشان به دیدار اشرف الملک رفتیم پس از مدتی جلوس اقای اشرف الملک فضیه ای را از پدرش نقل نمود. گفت پدرم از صاحب منصبان عالی مقام در قاجاریه بود.واکثر مشکلات خراسان به ایشان ارجاع میشد. وهر وقت که به مشهد مشرف میشد چند روزی را در سبزوار در محضر مرحوم ایت الله حاجی سبزواری صاحب کتاب شریف منظومه میماند. چون با ایشان رفاقت ومراودهی خاصی داشت. یک دفعه ماموریت فوری برای رفتن به مشهد داشت و فرصت اقامت در سبزوار و تشرف نزد حاجی را نداشت. اتفاقا شب هنگام به سبزوار رسید و چاره ای به جز توقف نداشت. لذا ناشناس حجره ای در کاروانسرا ی شهرگرفت تا در انجا بماند و صبح زود حرکت کند. پاسی از شب نگذشته بود که شنید کسی درب حجره ها را میزد و سراغ او را میگرد. بیرون امدوگفت منم. چه کار داری؟ ان شخص گفت من از طرف حاجی مامورم شما را به منزل ایشان ببرم. با تعجب بسیار به منزل ایشان رفتم زیرا کسی از حضور من در سبزوار خبر نداشت . به منزل ایشان رفتم اما سلام واحوال پرسی به صورت عادی انجام شد. نه ایشان ازمن پرسید چرا اینجا نیامده ای نه من از ایشان پرسیدم که چگونه از حضور من مطلع شده اید مراسم احوالپرسی و شام تمام شد و خوابیدم. صبح موقع صبحانه در منزل حاجی را میکوبیدند. خادم امد و گفت در ویشی ست میخواهد خدمت شما برسد. حاجی فرمودند بیاید. درویش امد. پس از سلام و احوالپرسی از حاجی طلب کمک مالی کرد . حاجی گفت پولی که بتوانم به تو بدهم ندارم. درویش تکرار کرد و حاجی هم جواب را داد. چند مرتبه ای سئوال بین حاجی ودرویش تکرار شد. و حاجی هم همان جواب را فرمود. اخر الامر حاجی با ناراحتی گفت پولی که به شما بدهم ندارم. اما شما که فلان مقدار پول در جیب داری چرا سئوال و اصرار میکنی. من از اول نخواستم شما را رسوا کنم . شما که لب گشودی من هم لب گشودم تا بدانی مرا هم زین نمد کلاهی هست.

من این قصه را برای علامه طباطبایی صاحب تفسیر شریف المیزان و مرحوم ایت الله حاج شیخ مرتضی حائری رضوان الله تعالی علیهما نقل کردم هر دو فرمودند این قضیه را شنیده ایم اما این طور مستند نبود.

محمد حسین اشعری

۲۱ شوال المکرم۱۴۳۰

گرجستان. تفلیس

بزرگداشت – انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

سخنرانی دکتر سید مهدی محقق داماد

 در ابتداى مراســـم،رییس این انجمن،سخنرانى کرد. دکتر مهدى محقق دربـــاره اهمیت جایگاه آیت الله سید رضى شیرازى گفت:من، آیت االله سید رضى شیرازى را متجاوز از هفتاد سال پیش مىشناسم. زمانى که من در مدرسه مروى درس مىخواندم. چند سال بعد از شهریور ۲۰ گذشته بود و طلاب یک شور خاصى نسبت به تحصیلات حوزوى و تحصیلات قدیمه داشتند، به ویژه طلاب جوان از جمله مرحوم حاج آقا محیىالدین انوارى، حاج آقا جزایرى. در این میان حاج آقا رضى شیرازى درخشش بیشترى داشتند.گفت که؛ بالاى ســـرش ز هوشمندى/مىتافت ستاره بلندى و  واقعا مصداق این شعر بودند که؛ فی ّجابه ساطع ِ، اثر الن المهد ُ ینطق عن سعاده ّجده ِ البرهان. هنگامى که ایشان امامت مسجد شفا را در خیابان یوسفآباد عهدهدار شدند، گاه گاه در اعیاد من خدمت ایشان مىرسیدم و یاد دوران گذشته را زنده مىکردیم. دورهاى که مدرسه مروى دوره درخشانى بود و مرحوم آشتیانى «کفایه» تدریس مىکردند. وما که تازه شروع کرده بودیم،نزد مرحوم آقا سید هادى ورامینى درس مقدمات مىخواندیم. مرحوم جلال آل احمد که آن هنـــگام دانشآموز دبیرستان دارالفنون بود هم مىآمدند خدمت ایشان درس مىخواندند و ایشان پسر آقا سید احمد طالقانى از علماى تهران بودند.

غرض، یک شور و نشاطى در آنجا بود و خصوصا نه تنها در آنجا بلکه اســـتادانى بودند که در  منازلشان تدریس مىکردند،مثلا مرحوم آقا شیخ محمدتقى آملى که من افتخار شاگردى ایشـــان را داشـــتم در منزل خود چهار راه حســـنآباد تدریس مى کردند. من خودم در مدرسه سپهســـالار قدیم حجره داشتم، خدمت مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى درس مىخواندم و در آنجا حـــوزه تهران ،واقعا حوزهاى به معناى واقعى بود. شـــاید تا ۱۵ مدرس در مدارس یا در منازلشـــان تدریس مىکردند. اما امروز واقعا باعث تأسف است که روز به روز این شور و نشاط کمتر مىشود در حالى که باید زیادتر شـــود.
ما هر عالمى که از دنیا مىرود مىگوییم متأسفانه جانشین ندارد، در حالى که سنت اسلامى مبنى بر این بوده که هر عالمى که در ۳۰ ســـال به یک مرتبهاى رســـیده در ۲۰ سال به شاگردش درس بدهد و آن ۱۰ سال را شاگردان آن علم را ترقى و تعالى ببخشـــند و حتى محمدبن زکریـــاى رازى در کتاب «الشـــکوک على ّ این که متأخرین با الجالینوس» مىگوید: سر سوادتر از متقدمین هستند،همین است که اگر بنا باشد نسلى بعد از نسل علم تنزل کند،یعنى علم به کجا کشیده مىشود؟! و قطب الدین شیرازى نیز در اول کتاب «شرح الکتاب القانون تحفه السعدیه» مىگوید؛ زیانآورترین جملهاى که در مدارس علمیه گفته شده این جمله بوده است: «ماترک الاول للاخره شىء» اگر طلبه بیایـــد بگوید: «من هر کارى کنم به مرتبه آیتاالله بروجردى نمىرسم»، این غلط است. باید بگوید من باید معلومات ایشان را بدست بیاورم و بعداً چیزى بر آنها بیافزایم. الان آن ســـنت علمى که در آن وقت وجود داشت،  کاملا بر عکس شده است.چه استاد دانشگاه چه استاد حوزه.کجاست حاج محمد تقى آملى؟
وقتى آیتاالله آملى به من مىفرمودند که: من و آقاى آیتاالله حسنزاده آملى دوتا بچه ۱۶ تا ۱۷ ساله از مازندران به اینجا آمدهایم و اگر حمایت مادى و معنوى آقاى شیخ محمدتقى آملى نمىبود، ما دو نفر مىبایست شاگرد بقال مىشدیم. ببینید یک چنین محیطى وجود داشت. آن وقتى که آقا میرزا مهدى آشتیانى در مدرسه سپهسالار قدیم به من حجره و حقوق دادند و شهریه معین کردند، من کوچکترین طلبه آن مدرسه بودم و استادها تشویق مىکردند و طلاب را به منزله فرزندان خود مىدانستند.امیدوار هستیم که این مجالس و بزرگداشت این بزرگان باعث ارتقاء علم و دانش شود. حال این علم و دانش در حوزه یا در دانشگاه باشد. ســـپس، پیامى تصویرى از آیت االله العظمى سید جعفر ســـبحانى پخش شد. آیت االله العظمى سبحانى در بخشى از این پیام تصویرى ضمن اشـــاره به آیه ۱۱سوره مجادله گفت: خداونـــد در این آیه، ملاک تکریم و عظمت را دو چیز قرار داده، یکى ایمان و دیگرى علم. آیت االله ســـید رضى شیرازى حاصل شجره پاک و عظیمى است که در رأس آن مرحوم سید حسن شیرازى قرار دارد.
سخنرانی آیت الله سید مصطفی محقق داماد
در ادامه این مراسم آیت االله سید مصطفى محقق داماد عضو فرهنگستان علوم گفت: تاریخ اجتهاد شیعى نشـــان مى دهد که در مقاطعى از تاریخ، همواره با تحولات مختلفى مواجه بوده است.که من در کتابچه تحولات اجتهاد شیعى،مکتب ها،حوزه ها و روش ها نوشـــته ام.آنچه که تاریخ خودش را نشان مى دهد آغاز قرن معاصر یکى از تحولات اجتهاد شیعى است.من در این کتاب اشاره کرده ام که حوزه سامرا با حوزه نجف تفاوت دارد و به حوزه قم بیشتر شبیه است.علتش هم این است که موسس حوزه قم،یکى از شاگردان مرحوم میرزاى شیرازى بوده است.آنچه که در حوزه سامرا نقطه تحول است،چیست؟
به نظر اینجانـــب آنچه که در حقوق معاصر به آن مى گویند حقـــوق عمومى،یا به تعبیرى فقه عمومى،نقطه جهش و تحول عظیم در فقه عمومى،در مکتب ســـامرا بنیان گذارى شده است.مباحث سیاسى یکى از مواردى است که به مصلحت تصمیم گرفته مى شود. به طور کلى مرجعى به مصلحت تصمیمى مىگیرد.اما گاهى یـــک فقیه در چارچوب فقاهت تصمیمى مى گیرد.و با ادله سنتى،قضیه را حل مى کند.این نکته، نکته بسیار عظیمى اســـت در قضیه مکتب سامرا.شاید از دور کسى شنیده باشد که میرزاى شیرازى ناگهان بر اساس مصالحى،تصمیمى گرفت.ما هم در جوانى چنین خیـــال مى کردیم.ولى این طور نیست.شـــما کتاب جنبش تنباکو را که شیخ حســـن کربلایى که مرد بزرگى است را ملاحظه کنید که در چهل ســـالگى فوت کرده اســـت و هنگامه اى است این مرد و آثارش متاســـفانه به ما نرسیده است،(من از حضرت سید بزرگوار،شهرستانى خواهش مى کنم که تحقیق کنند که یادداشـــت هاى مرحوم کربلایى،که در فقه معاملات در یک دوره کامل،به طوریکه نقل مى کنند از ایشان باقى مانده،کجاست؟و چاپ کنند،دست ایشان را مى بوســـم.)این مرد کتابى درباره جنبش تنباکو نوشته اســـت و من نکته اى را براى اولین بار مبتنى بر این سلســـله سند معتبر مى خواهم نقل کنم.بلاواســـطه از مرحوم آیت االله شـــیخ مرتضى حائرى نقل مى کنم که ایشـــان هم بلاواســـطه از پدرشان نقل مىکردند که جریان تنباکو نزدیک شده بود به ماه رمضان و میرزاى شیرازى درس عمومى را تعطیل کرد و تمامى شب هاى ماه رمضان جلسات فقهى برگزار کرد وتمامى فضلاى درجه یک را دعوت کرد و نیز شـــاگردان بزرگش را به آن جلســـات دعوت کرد و گفت؛درخصوص فتواى مربوطه بحث فقهى کنند، که آیا این فتوا صادر بشود یا خیر؟
این مباحث فقهى هر شـــب به صورت طرح و نقد مطرح شد،ایشان گفت هرکس که موافق صادر شدن این فتواست،استدلال کند.همه را ایراد واشکال گرفت،تمامى سى شب ماه مبارک رمضان،به همین سبک سنتى و فقهى و محکم ادامه یافت. شب هاى آخر فرا رسید. نقل مى شـــود که سید محمد فشارکى ،که خود یک فقیه بزرگى بود،یک روز صبح زود آمد سراغ من،که بریم پیش میرزا دونفرى.و من همراه ایشان رفتیم منزل میرزا.گفت؛ایشان نشست مقابل میرزا.رو کرد به میرزا و گفت؛آقا چند لحظه،حق اســـتادى را ازمن بر دار تا من با صراحت با شـــما صحبت کنم.میرزا گفت؛آزادید شما هرچه مى خواهید،بگویید.او با تندى گفت:آقا سید! چقدر تقیه مى کنى!این همه اســـتدلال بازم تردید مى کنى گفت؛به اینجا که رسید،میرزا دست کرد زیر تشکش و کاغذى درآورد و گفت؛من مى خواســـتم قصد اجازت از مقام دیگرى کسب کنم.امروز به ســـرداب مقدس سامرا مشرف شدم و با توسل به امام زمان عجل االله تعالى فرجه،این متن را آوردم. وى در انتهاى سخنانش به بیان ویژگى شخصیت آیت االله سید رضى شیرازى پرداخت ُ ٍوت ُی ِ بی و گفت:آیه مبارکه که تلاوت کردم؛ف ْ َف َع،علامه طباطبایى گفته اند این َ تُن ر ُ أ ِ َن ّ االله ذ َ أ «فى» به کجاى آیه بر مى گردد.اهل ســـنت گفته اند که این فى که حرف جر است به آخر آیه برمى گردد،در حالیکه اینگونه نیست. در آیه ْر ِض،نور کجاست؟این َْ ُ نُ ُور َّ الس َم َو ِت َ والأ َّ االله َف َع. ْ َ تُن ر ُ أ ِ َن ّ االله ذ َ ُ ٍوتأ ِ بی ُی نور کجا ها مى ف تابد؟ به دامن هاى پاکى که شخصیت هاى بزرگوارى هستند مى تابد.بر افرادى که مصداق ُح ُج ٌور بِ ٌیه َ نُ ٌوف َح ِم ٌیه َو نُُف ٌوس أ ُ َ ْت َو أ َ ْت َو َطُهر طاب هستند و نمى توانند ذلت را تحمل بکنند. وى با ذکر این امیدوارى که حوزه مکرمه قم از هرگونه حوادث،مصون بماند و براى این ملت،ذخیره وپشتیبان استقلال و آزادى باشد،گفت:آیت االله سید رضى شیرازى؛غیر از شرافت و اصالت خصوصیات دیگرى هم دارند.ایشان بقیه السلف ماضى هستند.به اعتقاد من، ویژگى ایشان جامعیتشان است. یکى از خصوصیات حوزه هاى قدیم این بود که صرفا یک رشته نمى دانستند و جامع معقول و منقول بودند.اما متاســـفانه در دوره کنونى دانشگاه و حوزه طلاب به یک یا دو رشته علمى محدود گشته اند. دومین ویژگى ایشان متن گویى، متن محورى و تخصص در متون است.که امیدواریم روش سنتى حوزه هاى علمیه به روش سنتى خود ادامه بدهد.
سخنرانی آیت الله ابوالحسن طبرستانی
در ادامه این مراسم آیت االله ابوالحسن طبرســـتانى از اســـاتید حوزه، ضمن ذکر خاطراتى از دوران تحصیلشـــان در ســـال ۱۳۲۹ شمسى، در محضر آیت االله سیدرضى شیرازى گفت:در مدرسه مروى،براى آموختن درس مطول،کسى جز آیت االله شیرازى،لیاقت نداشـــت.مباحث را خواندیم .اصول را هم دیدیم فقط ایشان شایسته تدریس هستند. سپس هم در فلسفه،اشـــارات را نزد ایشان خواندیم.پس بنابراین آقاى شـــیرازى حق استادى بر گردن من دارند.اگر کسى بگوید چرا آقاى شیرازى رساله ننوشته است،باید گفت ایشـــان احتیاط کردند وگرنه ایشان مجتهد جامع شـــرایط هستند.
بزرگداشت آیت االله شیرازى باید هر روز باشد نه اینکه صرفا محدود به یک روز باشـــد زیرا ایشان زحمت عظیمى در راســـتاى معرفى دینیه و علم کشیده است. افلاطون الهى به شاگردش اسکندر وصیت کرده که با اراده به خودت زحمت بده آنگاه زنده مى مانى حضرت آقاى سید رضى شـــیرازى هم با اراده به خودش زحمت داده است. سپس،ســـید محمـــود دعایى،پیام حجت الاسلام و المســـلمین سید محمد خاتمى به این مراسم را قرائت کرد.وى درباره جایگاه آیت االله سیدرضى شیرازى گفت:من در نجف اشـــرف که بودم ناظر دو پذیرایى ویژه توسط مرحوم امام(ره)بودم.یکى براى مرحوم آقا جلال آشتیانى بود.مرحوم آشتیانى وقتى با آقا مصطفى مى نشستند خیلى دوستانه و صمیمى بحـــث مى کردند.طبیعتا مباحث آنها فلســـفه و کلام بود.به ناگهان در خلال این مباحث،مرحوم آشتیانى عصبانى شد و گفت؛خمینى ها ایـــن را درک نمى کنند.در این هنگام متوجه حضور امام(ره) شـــد و گفت؛به جز یک نفر! در اینجا امام (ره) گفتند: آقا جلال! آن را هم استثنا نکن! دومین پذیرایى باشـــکوه از حضرت آیت االله سید رضى شیرازى بود.لحظهای بسیار حساس و برخورد فوق العاده گرم و صمیمى بود.من شاهد بودم امام نسبت به این بزرگوار اعزاز و اکرام داشتند و بعد از انقلاب هم در جریان هستید که ایشان را به عضویت خبرگان قانون اساسی تشویق کردند و بالاخره ایشان پناهگاه معنوی و درسی بودند.ایشان در بین همگنان خود،ستاره هستند و من سالى یک بار در ماه رمضان توفیق حضور در محضر ایشان را دارم و خدمت ایشان مىرسم. سپس،حجت الاســـلام والمسلمین دکترمحمدعلى مهدوى راد از اعضاى هیأت علمى دانشگاه تهران و از شاگردان آیت االله شیرازى،در ادامه این مراسم ضمن برشمردن ویژگی هاى برجســـته آیت االله سید رضى شیرازى گفت: آیت االله شـــیرازى،مرزبان اعتقادى و دینى ماست. مرزبانى داراى یک سرى مؤلفه هایى است که یکى از آنها اهلیت اســـت.مؤلفه دوم زمان شناسى است مؤلفه آخر هم اخلاص است. مجموع این سه مؤلفه موجب میشود که مرزبان لوازم را بشناسد و چون شمع بســـوزد تا براى دیگران زندگى بسازد. وى گفت: آیت االله سید رضى شیرازى یک ویژگى بزرگى دارد و آن قرآن فهمى و تفسیر قرآن ایشان است. براى مثال ایشان در تفســـیر قرآن به قرآن براى آیه اى از سوره قیامت به ۱۶آیه استناد کرده و پرداخته اند. نگاه آیت االله شیرازى در تفسیر قرآن شان نگاهى تمدنى است که آیات قرآن را با مسائل روز درگیر مى کند.
پـــس از پخـــش کلیپـــى بـــه نام ره یافتگان،دکتر منوچهر صدوقى سها از اساتید و پژوهشگران فلسفه اسلامى گفت:آیت االله شیرازى امروزه در رأس حوزه فلسفى تهران هستند.ایشـــان تدریس طولانى دارند و آثار مکتوب عظیمى دارند.امسال که سال ۱۴۳۸ هجری قمری است فلسفه تهران وارد به سده سوم خود شد.حوزه تهران دچار خطر شده است که برخى گفته اند که موضوع فلسفه عوض شود!اگر موضوع عوض شود باید با آن وداع کرد.مدرسه سپه سالار براى فلسفه ساخته شده است چه عیبى دارد که در اختیار این گروه قرار بگیرد. در انتهاى این مراسم، لوح تقدیرى به رســـم یادبود از جانب مرکز انجمن آثار و مفاخر ایران به آیت االله سید رضى شیرازى اهدا شد. متن این لـــوح تقدیـــر از این قرار است:«بسمه تعالى.یوتى الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتى خیرا کثیرا،فقیه عالیقدر حکیم متخلق،حضرت آیت االله سید رضى شیرازى،اهل قلم مى دانند که آثار علمى دانشمندان،سرمایه اى بزرگ و جاویدان،براى فرهنگ این مرز و بوم به شـــمار مى رود.از این رو انجمـــن آثار و مفاخر فرهنگى،براى تحقق یکى از اهداف خود،که بزرگداشـــت مفاخر علمى،فرهنگى و دینى است،افتخار دارد به پاس سالها تلاش هاى ارزنده،ماندگارو تاثیرگذار شما حکیم دانا و مدرس توانا و امام جماعت مسجد شفاء،که در زمره شاگردان اساتید برجسته اى همچون سید ابوالحسن رفیعى قزوینى،فاضل تونى و میرزا ابوالحسن شعرانى هســـتید و همواره با خلوص نیت براى احیاء نام و یاد و اندیشـــه و سیره انبیاء و ائمه دین علیهم السلام خدمت کرده اید،به عنوان عالمى فرزانه،استادى فرهیخته و یکى از مفاخر فرهنگى و دینى ایران اسلامى،تجلیل به عمل آورد.
جامعه علمى کشور،نیک آگاه اســـت که حضرتعالى،عمرى را با تلاش و دلسوزى،و درآمیختن عمل با ایمان و اخلاق و علم با حکمت،در مسیر تربیت دین،ترویج اســـلام،و مکتب پیامبر اســـلام،حضرت محمد(ص)،کوشـــیده و پرچمدار میراث گرانقدر آنان براى امت اســـلامى هستید،از این رو خدمات شایسته شما استاد گرانمایه و تالیف کتاب ارزشمند نگاه ناب،مى تواند سرمشق و اسوه جوانان مسلمان و در تقویت وبصیرت افزایى هرچه بیشتر آنان موثر باشد. اینجانب به نمایندگى از طرف هیات امناء،هیات مدیره و شـــوراى علمى انجمن آثار و مفاخر فرهنگى که در صدر آنان مقام عالى ریاست محترم جمهورى اسلامى ایران قرار دارد لوح تقدیر آراســـته به نشان زرین انجمن را به عنوان نمادى از تحسین و تمجید به شـــما تقدیم مى دارد و توفیق و سلامتى حضرتعالى را از خداوند بزرگ مسالت دارد. با احترام؛مهدى محقق». همچنین دکتر محمد رضا مجیدى،رئیس کتابخانه، مـــوزه و مرکز اســـناد مجلس شوراى اسلامى به نمایندگى از طرف دکتر لاریجانى،ریاســـت محترم مجلس شوراى اسلامى،حضور داشـــتند و متن پیام دکتر لاریجانى قرائت شد. على لاریجانى،دانش آموخته در رشته فلسفه از دانشـــگاه تهران در بخشى از پیام گفت: استاد بزرگوار و گرانقدر از افتخارات علمى و فرهنگى و دینى کشـــور هستند. بنده جـــداى از مقام فضل و کمال معرفتى، ویژگى تواضع را در این مرد عالم، بســـیار برجسته یافتم. ایشان چه در مقام معلمى و چه مسئولیت هاى دیگر از فضیلت تواضع برخوردار هستند. خداوند متعال بر طول عمر و عزت ایشان بیافزاید. در این مراســـم علاوه بـــر یکى از فرزندان مقام معظم رهبرى، افرادى همچون آیت االله شهرستانی؛ نماینده حضرت آیتاالله العظمی سیستانى، دکتر حداد عادل، دکتر على مطهرى و دیگر افراد برجسته علمى و کشورى حضور داشتند. در این مراسم که با حضور شخصیتهاى علمى و فرهنگى همچون آیتاالله شهرستانى؛ حجتالاسلام والمسلمین سید میثم خامنهاى؛ دکتر سید حســـن شهرستانى، عضو هیأت مدیره انجمن آثـــار و مفاخر فرهنگى؛ دکتر احمد مســـجدجامعى، عضو شوراى شهر تهران؛ دکتر علـــى مطهرى، نماینده مجلس شوراى اسلامى؛ دکتر غلامعلى حدادعادل، رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسى، حجت الاسلام والمسلمین سید هادی خامنهای ؛ دکتر مجیدى، رئیس کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى؛ پروفسور سید حسن امین و دوستداران علم و دانش برگزار شد، دکتر مهدى محقق، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگى؛ حضرت آیتاالله دکتر سید مصطفى محقق داماد، رئیس شـــوراى تولیت بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و عضو پیوسته فرهنگســـتان علوم ایران؛ حضرت آیتاالله ابوالحسن شریف طبرستانى، استاد حوزه علمیه مروى و مجتهدى؛ حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلى مهدوىراد، عضو هیأت علمى دانشگاه تهران و آقاى منوچهر صدوقىسها، نویســـنده، پژوهشگر و استاد فلسفه اسلامى، سید محمود دعایی، به بیان دیدگاههاى خویش نسبت به این استاد فرزانه پرداختند و مقام علمى، ادبى و اخلاقى وى را تکریم کردند.

تصاویر بزرگداشت حضرت آیت الله سیّد رضی شیرازی (دامت ایام برکاته الشریفه) توسط انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

[divider style=”solid” top=”10″ bottom=”10″]

ولادت میرزای بزرگ

زندگینامه حضرت آیت الله سید رضی شیرازی

ولادت میرزای بزرگ

تاریخ ولادت میرزای بزرگ چنانچه دایی ایشان سید جلیل القدر «آقا میرزا حسین موسوی» به نقل مرحوم «شیخ آقا بزرگ» در پشت قرآن کریم یادداشت نموده است پانزدهم جمادی الاولی هزار و دویست و سی می باشد .
و نیز ایشان ابتدای شروع به تحصیل آن بزرگوار را در سن حدود «چهارسالگی» ذکر فرموده اند .
و طبق محاسبه «شیخ آقا بزرگ» در شش سال و چهار ماهگی از تعلم قرآن و خطوط و کتب فارسی فارغ شده و در شش سال و نیمه گی به تحصیل علوم عربیه مشغول می شوند ورودشان به دارالعلم اصفهان چنانکه خود می نگارند ، هفدهم صفر المظفر سنه ۱۲۴۸ هـ.ق بوده است .
بعضی اساتید میرزا
از اساتید آن بزرگوار می توان به مرحوم علامه «آقا شیخ محمد تقی» صاحب حاشیه معروف بر معالم الاصول و مرحوم «آقا سید میرمحمد حسین خاتون آبادی» امام جمعه و و مرحوم «آقا میر سید حسن مدرس» نامبرد و به اجازه اجتهاد از وی قبل از سن بیست سالگی اشاره نمود .
و باز از اساتید ایشان مرحوم «حاج محمد ابراهیم کلباسی» و در نجف اشرف مرحوم آل کاشف «الشیخ حسن» و صاحب جواهر مرحوم «شیخ محمد حسن» بوده اند و از مرحوم صاحب جواهر نیز اجازه اجتهاد دریافت می نمایند .
بعد از وفات صاحب جواهر ، حوزه تدریس در اختیار مرحوم شیخ مرتضی انصاری قرار گرفت و مرحوم میرزای بزرگ یکی از ارکان مباحث درس ایشان شد و نقل می کنندکه مرحوم شیخ مرتضی فرموده بوده است :« من برای سه نفر درس می گویم : میرزا محمد حسن ، میرزا حبیب اله ، و آقا حسن طهرانی »
وفات شیخ مرتضی انصاری
مرحوم آقا شیخ مرتضی انصاری علماً و عملاً عجیب بود و به حق از نوادر روزگار بود . این مرد بزرگوار آنقدر با تقوا بود که بعد از وفاتش گفتند : « شیخ علمش را گذاشت و تقوایش را با خودش برد .» که کنایه از اوج مقام تقوای او می باشد . بعد از وفات شیخ ، قاطبه اصحاب و مقلدین وی به میرزای بزرگ روی آوردند . مگر علمای بلاد ترک که به فرموده آقا شیخ بزرگ به آیت اله آقا شیخ حسین کوه کمره ای (متوفی به سنه ۱۳۹۹) رجوع نمودند .
حکایتی شنیدنی از تقوای دو فقیه بزرگوار اینکه ، بعد از فوت مرحوم شیخ مرتضی انصاری به میرزای بزرگ مراجعه شد مرحوم میرزا همه را به مرحوم سید رشتی رجوع دادند و وقتی به ایشان مراجعه شد فرمودند اکنون میرزا از من بالاتر است و به ایشان باید مراجعه نمایید .
هجرت به سامراء
شهر مذهبی «سامراء» که محل قبور شریف امامین همامین می باشد، قبل از ورود میرزا به آنجا ، کاملاً و یک دست سنی نشین بود و غیر از قبور آن دو امام بزرگوار ، از شیعه خالی بود . حالا اینکه هجرت مرحوم میرزا به آن سامان چه بوده است ؟ آیا از ناحیه مقدس دستوری بوده و یا مسئله دیگری بوده است ؟ و الله اعلم .
با ورود مرحوم میرزا به آن شهر ، شهر سامراء ، تبدیل به پایگاه مهم شیعه و مرکز مهمی برای رفت و آمد شیعیان شد . رحل اقامت مرحوم میرزا به سامراء برکات زیادی را به همراه داشت . میرزا در آن شهر پل ساخت و دو حمام و حسنیه احداث نمود . و نیز خانه های زیادی را برای اساتید حوزه آماده ساخت، به همراه دو مدرسه که رژیم ستمگر بعث هر دو را خراب کرد و به صورت میدان درآمد و کارهای بسیار دیگری که توسط مرحوم میرزا در آن شهر انجام شد .
فرزندان میرزای بزرگ
۱- میرزا محمد شیرازی :
که در زمان حیاط پدر در نزاعی که بین سنی ها و شیعیان بود از دنیا رفت . که بسیاری از دشمنان در صدد استفاده از این واقعه برای ضرر به مسلمین بوده اند اما میرزای بزرگ با بزرگواری خاص روحی خود اجازه دخالت نداده و ظاهراً فرمودند : این قضیه به کسی مربوط نمی شود .
۲- میرزا علی آقای شیرازی :
آقا میرزا علی شیرازی بعد از فوت پدر به نجف آمد ، در آن زمان استاد در سن کودکی بوده که ایشان را درک نموده است . « میرزا علی آقای شیرازی» از مراجع بزرگ بود و آیات عظامی چون «آیت اله میلانی» ، «آیت اله سید عبدالهادی شیرازی» و «آیته اله خویی» همه از شاگردان آن بزرگوار محسوب می شوند .
اقامت خانواده میرزا در نجف
بعد از اینکه میرزا فوت شد، و حوزه سامراء منحل شد، تمام خانواده میرزا آمدند به نجف و در نجف مستقر شدند . پسر ایشان (پسری که از ایشان مانده بود مرحوم میرزا علی آقا بود من خیلی کوچک بودم که ایشان را درک کردم) یکی از مراجع تقلید بود و آقای میلانی ، آقای خویی، آقای اردوباری، آمیرزا عبدالهادی شیرازی که همه از مراجع نجف بودند ، از شاگردان ایشان بودند و در درس ایشان شرکت می کردند .
لذا تمام اولاد و احفاد میرزا در نجف بودند . ما هم یکی از انها بودیم که تا سن ده سالگی در نجف بودیم. در نجف به مکتبی می رفتیم که توسط شیخ ادیب تاسیس و اداره می شد . شیخ ادیب روحانی فاضلی بود که ریاضیات و فرانسه را خوب می دانست . او مدیر مدرسه علوی (مدرسه دولتی ایرانیان در عراق) بود، که بعد از اتحاد لباس در زمان رضا شاه، حاضر نشد که لباس خود را درآورد . لذا مکتبی مستقل برای خود تاسیس کرد که فرزندان بسیاری از اشخاص محترم نجف به آنجا می رفتند . تا ده سالگی که آنجا بودیم بسیار استفاده کردیم . حتی جبر و مقابله و زبان فرانسه تا حد زیادی ، تعلیم گرفتیم .
اجتماع علما در نجف
پس از فوت مرحوم میرزا همه علما و مراجع، که همه از شاگردان حوزه درس آن مرجع بزرگوار بودند به نجف اشرف هجرت کردند و یا به جاهای دیگر متفرق شدند .
و بالاخرا خود میرزا علی آقا هم در نجف اشرف «علی صاحبه آلاف التحیه و الثناء» رحل اقامت گزید و همین موضوع سبب شد تا فرزند ایشان «حضرت آیه اله میرزا محمد حسین شیرازی» نیز در نجف ساکن شوند و تقدیر الهی چنین رقم خورد که آیه الله آقا سید رضی شیرازی (حفظه الله تعالی) در نجف اشرف دیده به جهان بگشایند . و خانواده ایشان در محله الاماره نجف چشمشان به ورود سیدی از سادات بزرگ خاندان میرزا روشن شود که بعدها خود در محله یوسف آباد خانه گزید و مسجدش محل افاضه دروس فقه و اصول و حکمت برای اهل فضل شد .
مرحوم آیت اله آقا سید محمد حسین شیرازی داماد آیت اله العظمی شیخ محمد کاظم شیرازی بودند . و حاصل این پیوند مبارک هشت فرزند بود که از میان این هشت فرزند پنج پسر و سه دختر وجود داشتند، که پسران به ترتیب سن عبارتند از :
۱-    حضرت آیت اله آقا سید رضی شیرازی (۱۳۰۷)
۲-   دکتر سید مرتضی شیرازی (۱۳۱۱-۱۳۷۹) دکتری درادبیات عرب از دانشگاه قاهره ، تدریس در دانشگاه تهران ، بیش از سی ترجمه و تالیف و حدود ۳۰ سال از اساتید برجسته ادبیات در دانشگاه بودند.
۳-   دکتر سید مصطفی شیرازی ، (۱۳۱۳) مهندس مکانیک ، استاد دانشگاه ، محقق محیط زیست ، ایالت اوریگون آمریکا
۴-    دکتر سید باقر شیرازی (۱۳۱۵) دکترای مرمت ، استاد دانشگاه ، صاحب نظر و تالیف در معماری اسلامی
۵-    دکتر سید فخرالدین شیرازی )۱۳۲۴) دکترای ریاضی ، دانشگاه بیروت ، استاد دانشگاه شهید بهشتی .
مرحوم آیت اله آقا سید محمد حسین شیرازی از تلامذه حوزه درس مرحوم آیت اله نائینی بودند . آقا میرزا محمد حسین نائینی در دوره معاصر از اعظم مدرسین خارج اصول بود و در علم اصول شهرتی چشمگیر داشت . در این دوره های اخیر اگر بتوان چند نفر از چهره های بسیار شاخص را در علم اصول پیدا کرد بدون شک یکی از آنها ایشان بود .
یک دوره تقریرات اصول مرحوم نائینی از جمله میراث علمی مرحوم آقا سید محمد حسین شیرازی می باشد ، که به جای مانده است .
آنچه از اکنون در طی چند صفحه می خوانید اشاره استاد به بخشهایی از حیات علمی خودشان است که قبلاً توسط چند نفر از دوستان به صورت نوار ضبط شده است .
اساتید نجف
اساتید سطح ما در نجف خیلی ها بودند . آقای فیاض اصفهانی که پیش ایشان قوانین خواندم ، آقای شیخ مجتبی لنکرانی که مطول پیش ایشان می خواندم پیش مرحوم آقا شیخ محمد کاظم شیرازی که جد امی من است ، هم سطح خواندم و هم مقداری درس خارج  ایشان شرکت کردم . پیش آقای خوئی و حلی هم رفته ام . اینها افرادی هستند که در آن زمان که ما در نجف بودیم استادان سطح و خارج ما بودند .
مسافرت به ایران
مرحوم پدرمان برای زیارت مشهد به ایران امد . وقتی ما آمدیم به ایران یک مقداری در تهران بودیم در این مدت به مدارس متداول دولتی می رفتیم تا مدرک سیکل را گرفتیم . و بعد رفتیم به مشهد . شهریور بیست ، ما در مشهد بودیم .
مدرسه مروی
دوباره از مشهد برگشتیم به تهران . چند سالی پدر ما در تهران بود و بعد از چند سال که در تهران بودیم برگشتیم به نجف . در همان چند سالی که در نجف بودیم ، مدرسه مروی می رفتم .
مروی را بعد از شهریور بیست از دست دولت گرفتند ، چون رضا خان تمام مدارس را تصرف کرده بود . (مدرسه مروی را ظاهراً هنرستان یا دبیرستان دخترانه کرده بودند .) بعد از رفتن رضا خان در شهریور بیست ، علما تمام مدارس را (همینطور مدرسه سپهسالار را که الان مدرسه مطهری می گویند و مرکز دانشکده معقول و منقول بود) گرفتند و طلبه ها در آنجا اسکان گرفتند . منتها دیگر طلبه جوان در آن زمان در تهران نبود و اینهایی که می آمدند به مدرسه مروی غالباً مسن بودند ، من جزء کوچکترین طلبه ها بودم و کسی به کوچکی من نبود . در این دوران وضع مالی ما بسیار سخت بود و حتی قدرت تهیه بلیط اتوبوس را نداشتیم و غالب مسیرها را پیاده ، و بعضاً با نعلین سوراخ طی می کردیم .
در مدرسه مروی چند سالی بودیم و ادبیات می خواندیم تا سیوطی و مغنی و دوباره رفتیم به نجف . پدر ما با عائله رفتند به نجف و من هم جزء افرادی بودم که رفتم . ۶ تا ۷ سال بعد به نجف رفتیم تقریباً در حدود ۱۳۲۶ که رفتیم به نجف و آنجا ماندیم . چون من ضعیف بودم و وضع مزاجی ام ضعیف بود ، تابستانها نمی توانستم در نجف بمانم . در تابستان نجف خیلی گرم است و در آن زمان وسایل اینطور که الان هست نبود، مثلاً کولر و امثال اینها نبود . در آنجا سردابهای تقریباً عمیقی در خانه ها کنده می شد، شاید نزدیک به بیست پله به طرف پایین داشت دو جور سرداب داشتند ، سرداب سن و سرداب متعارف . یادم هست که گاهی شبها عجله می شد یعنی از سمت صحرای عربستان و حجاز طوفان می آمد و شن می آورد به سمت نجف . مردمی که در آنجا زندگی میکردند مجبور می شدند بروند به زیر زمین و در سرداب بخوابند و تا صبح آنجا باشند . گاهی این طوفان ها یکی دوروز طول می کشید و تمام خانه ها پر از شن و رمل می شد .
اشاره به اساتید تهران
بهرحال ما یک مدتی در نجف بودیم تا سن غریب به ۳۰ سال یا کمتر . ولی طوری بود که بین نجف و تهران رفت و آمد می کردیم . تابستانها می آمدیم به تهران و غالباً تابستان ها در تهران بودم و در غیر تابستان نجف بودم . لذا در تهران زیاد درس خواندم ، یک قسمت از قوانین را در نجف خواندم و یک قسمتی را در تهران پیش آقای شعرانی تا آخر عام و خاص فصول را پیش ایشان در همین مدرسه مروی خواندم ، یک قسمت از قوانین را در نجف خواندم و یک قسمتی را در تهران پیش آقای شعرانی تا آخر عام و خاص فصول را پیش ایشان در همین مدرسه مروی خواندم و همینطور رسائل را پیش ایشان تا اواخر ظن خواندم .
گاهی تابستان بیشتر در تهران می ماندم و پیش آقایان درس می خواندم تا اینکه بعد از مدتی آمدم و در تهران مستقر شدم . یعنی از سن ۲۸ سالگی در تهران مستقر شدم و به درسآقای آملی می رفتم .
جناب آقای شیخ محمد تقی آملی ، صاحب حاشیه بر منظومه ، صاحب دوره کتاب مصباح الهدی و تالیفات دیگر . هفت سال به درس خارج فقه ایشان می رفتم که خودمان این درس را پیش ایشان تاسیس کرده بودیم ، برای درس می رفتیم منزلشان که چهار راه حسن آباد ، کوچه کلانتری بود . صبحها می رفتیم و ایشان خارج فقه می گفتند . همین مصباح الهدی که حالا در دوازده جلد چاپ شده است . روش ایشان اینگونه بود که ابتدا مطالب می نوشت و می آمد سرکلاس و درس و بحث می کرد ، جزوه ها را می آورد و گاهی هم از روی جزوه ها  می خواند ، خلاصه همان روز که درس می داد ، این کتاب را نوشت آن زمان من پیش آقای شعرانی اشارات می خواندم . اول شرح منظومه را پیش آقای میرزا مهدی الهی قمشه ای خواندیم و بعد یک دوره اشارات پیش آقای شعرانی . و شرح فصوص را پیش آقای فاضل تونی در سال ۳۲ خواندم ، در کوچه نصیر الدوله . خیلی از آقایان هم که الان از بزرگان حوزه هستند ، در آنجا بودند . البته در آن زمان مثل خود ما طلبه بودند .
حوزه قزوین
بعد یک مدتی به قزوین رفتم و پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی اسفار خواندم و مدتی هم در آنجا ماندم . بعضی از آقایان که معروف هم بودند ، در آنجا بودند ولی من تنها پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن اسفار می خواندم . اصلاً اسفار در قزوین مشتری نداشت ، در تهران به زور مشتری اسفار پیدا می شد .
به هر حال من مدتی در قزوین بودم و ایشان اجازه اجتهاد به من داد که چاپ شده ، یعنی در سن ۲۹ سالگی اجازه اجتهاد به من دادند و این اجازه در کتابی چاپ شده . بنام مجموعه مقالات فلسفی آیت اله قزوینی ، که آقای دکتر رضا نژاد این مقالات را جمع آوری کرد . نمونه خط آقا سید ابوالحسن را می خواست ، که به من تلفن کرد و این اجازه اجتهاد را گرفت و آن را چاپ کرد . خط بسیار زیبایی است . اما من قبل از اینکه از ایشان اجازه اجتهاد بگیرم ، از آقای میرزا احمد آشتیانی اجازه اجتهاد داشتم . پیش ایشان نیز مقداری از اسفار را خواندم . پیش مرحوم آقا سید ابوالحسن نیز مقداری از فصول را خواندم ایشان رحله الشتاء و الصیف داشتند . زمستانها می آمدند تهران و تابستانها می رفتند قزوین . و ما هم گاهی ایام تابستان می رفتیم قزوین و ایشان به ما خیلی محبت داشت . و بعد در تهران ماند تا اینکه به مسجد جامع رفت و امامت مسجد جامع را پذیرفت منزل ایشان هم پشت مسجد جامع بود . یک مدتی هم ما برای درس به منزل ایشان می رفتیم پس از آن در مسائل مرجعیت وارد شد و دور ایشان را افرادی دیگر گرفتند ونهایتاً درس فلسفه ایشان تعطیل شد و ما دیگر به درس ایشان نرفتیم .
البته زمانی هم که به درس فلسفه ایشان می رفتیم ، قبل از درس فلسفه ، یک درس خارج فقه می گفت و دراجازه اجتهاد بنده هم نوشته . خارج تجارت ، مکاسب و خارج اجاره و دو سه کتاب دیگر ازفقه، و بعد اسفار می گفت . ما هم حرفهای ایشان را تا جایی که می توانستیم می نوشتیم حالا هم حواشی بر اسفار دارم که در دو جلد مفصل و البته به عربی است و توضیح و تفسیر حرفهای آخوند است . این دو جلد تحت عنوان «الاسفار عن الاسفار» در سال ۸۱ به چاپ رسید .
بنده بعد از اینکه آمدم به تهران و قرار شد که در تهران سکونت داشته باشم ،(آن زمان مسجد نمی رفتم) به مدرسه مروی می رفتم و دو سه تا مباحثه داشتم و کار دیگری نداشتم تا اینکه مرحوم آقای سید محمد بهبهانی روزی به من گفتند که :«شما چرا به مدرسه سپهسالار نمی روید و در انجا درس نمی دهید ؟» من چیزی نگفتم و ساکت شدم . ایشان خودشان اقدام کردند برای اینکه بروم و درس بدهم ، و بنده رفتم و مشغول تدریس شدم و منظومه می گفتم . در کلاس دوم لئالی میگفتم و در کلاس سوم فلسفه . یک قسمتی از منظومه را هم آقای راشد در کلاس چهارم می گفتند و مکاسب را آقای گلپایگانی و آقای لواسانی می گفتند . آقای عصار هم اشارات تدریس می کردند .
گاهی هم که استادها نمی آمدند ، این درسها به گردن من می افتاد . مثلاً مرحوم طالقانی را در زمان شاه دستگیر کردند . درس ایشان را من یکسال می گفتم و حقوقشان را هم می دادم به خانواده شان . ولی ساواک فهمید و حقوق ایشان را از مدرسه سپهسالار قطع کرد .
مدرسه سپهسالار را آقای بروجردی پس از رفتن رضاشاه پس گرفت و یک مقداری تحت نظر آقا بود . مدرسه سپهسالار جدید مرکز دانشکده معقول و منقول بود . مدرسین زیادی آنجا تدریس می کردند . آقای عصار، آقای شیخ محمدعلی لواسانی بود ، آقای شیخ ابوالفضل نجم آبادی بود ، آقای میرزا وحید گلپایگانی بود، آقای طالقانی بود، ترابی بود ، و آقای ابن الدین و آقای راشد ، آقای ملکی زنجانی بود و افراد دیگر هم بودند .
و تمام مدرسه از طلاب پر بود و حجره ها دو نفر بودند ، اما طلبه های مدرسه سپهسالار آن وقت ذو حیاتین بودند ، به این معنا که اینها تغییر لباس هم می دادند . گاهی لباس روحانیت تنشان بود و گاهی هم کت و شلوار می پوشیدند و برای مقاصدشان رفت و آمد می کردند .
من در آنجا تدریس می کردم ، تا اینکه بعد از رفراندوم ششم بهمن سال ۴۶، شاه به مدرسه سپهسالار آمد و من برای ملاقات نرفتم . بعد از رفراندوم ، موجباتی پیدا شد که من استعفا کردم .
حدود سال ۱۳۳۹ هجری شمسی از اقای بروجردی برای شرکت در کنگره ی بیت المقدس دعوت شد. ایشان به نمایندگی از طرف خودشان استاد محمود شهابی صاحب کتاب ادوار فقه و اقانجفی شهرستانی ومن را به این کنگره که در کشور اردن برگزار شد اعزام کردند بعد ازبازگشت من نیز برای ارائه ی گزارش سفر خدمت ایشان رسیدم. ایشان طولی نکشید که فوت کردند .
سال ۴۳ من را از دانشکده الهیات بیرون کردند . من در آنجا هم درس می دادم و علت اینکه در این دانشکده درس می دادم این بود که مرحوم حاج آقای مهدی حائری یزدی از طرف آقای بروجردی به نمایندگی در آمریکا منصوب شد . این فرمان نمایندگی را هم به من نشان داد . یک روز در مدرسه سپهسالار نشسته بودم که حاج آقای حائری آمد . با ما خیلی مانوس بود و ما خیلی ارادت داشتیم به حاج شیخ عبدالکریم حائری . چون حاج شیخ بزرگ شده سامراء بود ، لذا روابط ما روابط خانوادگی بود . یک روز آمد مدرسه سپهسالار و فرمان را به من نشان داد . فرمان خیلی جالبی بود . من خصوصیات عبارات یادم نیست . بعد از رفتن ایشان من را دعوت کردند به دانشکده، که به جای او درس بدهم . ولی جای او را به من ندادند . او در دوره فوق لیسانس درس می داد و من در دوره لیسانس و انها هم بدشان نیامد و از این مسئله خوشحال هم بودند .
من چند سالی در آنجا فقه و اصول درس می دادم، تا سال ۴۳ که مرا اخراج کردند . آقای مطهری را هم اخراج کردند . صدر بلاغی را هم اخراج کردند و آقای مرتضی جزایری و چند نفر مهم دیگر را نیز اخراج کردند . یک روز آقای سید محمد سبزواری که از استادان دانشکده الهیات بود ، جلوی شمس العماره مرا دید و گفت : من راجع به برگشت شما به دانشکده با فروزانفر (که در آن موقع رئیس دانشکده بود) خیلی صحبت کردم و گفتم :«مگر مثل فلانی چند نفر د ردانشکده دارید ؟»
ورود به مسجد شفا
سال ۱۳۴۴، آمدم به مسجد شفا . مسجد شفا به دستور آقای بروجردی ساخته شد و ایشان هم یک مقداری کمک کردند این ساختمان تماماً از سهم امام ساخته شده بود . از مرحوم آقای حکیم ، مرحوم آقا میرزا عبدالهادی و آقای خوانساری بود . از آن زمان تا حالا در این مسجد هستم و در این منطقه یوسف آباد کارهای علمی داریم ، کارهای طلبگی داریم ، کارهای تبلیغاتی در مسجد داریم . اول انقلاب خیلی وضعمان خوب بود . جلسات متعددی تشکیل می دادیم ، جوانها می آمدند، و درسهای اصول عقاید می گفتیم . گاهی این جلسات در منزل ما بود و در منزل هم درس می گفتیم .
مسلمان نمودن اقلیت ها و حوزه تدریس
توفیق زیادی که من در مدتی که اینجا زندگی می کنم پیدا کردم ، اینست که افراد زیادی از اقلیت ها – مسیحی، زرتشتی، کلیمی، بودایی ، ….. از ظاله و مظله – به دست من مسلمان شدند . از سال ۵۴ دفتری دارم و در آن تا به حال حدود ۴۰۰ نفر اسم نویسی کرده اند و یادگاری گذاشته اند ، چه به انگلیسی ، چه آلمانی ، چه کره ای، چه فرانسوی و نوشته اند که ما در محضر آیت اله شیرازی به اسلام گرایش پیدا کردیم .

روش ما اینگونه بود که : برای کسانی که مترجم داشتند وقت صرف می کردم، برای تفهیم مسائل . حق و حقوق اسلام را با متد جالبی برای اینها توضیح می دادم و اینها را با اصول اسلامی آشنا می کردم . و کسانی هم که فارسی بلد بودند، با آنها راحت بودم و نیازی به مترجم نبود . بعد از آن گاهی کتابهایی که مربوط به اصول عقاید بود به آنها می دادم، تا آنچه را که من به اینها می گفتم با این کتابها تکمیل کنند. و این هم موفقیتی بود برای ما در این منطقه ( یوسف آباد ) . شاید اگر در این منطقه نبودم این موفقیت برای من پیدا نمی شد . فعلاً که سالهای متمادی است که از انقلاب می گذرد ،(غیر از شش ماه اول که ترور شده بودم و در بیمارستان پارس بستری بودم و سپس به آمریکا رفتم) . در منزل درس می گویم و قبل از انقلاب نیز که در همین محل و در خیابانی دیگر بودیم ، کار ما این بود که صبحها و عصرها درس داشتیم . فقه و اصول را همیشه می گفتم . من پنج دوره منظومه گفته ام، و آخرین دوره آن پنج سال طول کشید . هفته ای دو روز منظومه می گفتم . اول فروردین ۷۳ شروع کردیم و اول فروردین ۷۸ تمام شد و دوره های قبل نیز تقریباً یکسال طول می کشید و شاگردهای زیادی داشتم . اصول هم مکرر  گفته ام . کفایه را مکرر تدریس کرده ام . رسائل را در مسجد با جمعیت زیادی تدریس کردم .

شخصیت آیت الله العظمی میرزا محمد تقی شیرازی

نکته‌ای را در عظمت معنوی ایشان، عرض می‌کنم. از آقا سید عباس اصفهانی، نجل جلیل آقا سید محمد فشارکی شنیدم: «بعد از مرحوم ابوی، خواستم از کسی تقلید کنم. از بزرگی پرسیدم: آقا میرزا محمد تقی شیرازی، عادل است؟ ایشان به من گفت: از عصمت آقا میرزا محمد تقی بپرس، نه از عدالت ایشان».
مرحوم میرزا حالت انصراف نفسی داشته است، یعنی اگر می‌خواسته ذهنش را از چیزی منصرف نماید و فقط متوجه خدا بکند، می‌توانسته است. این مقام بزرگی است.
نقل می‌کنند: «شیخی خدمت مرحوم میرزا می‌آید و از ایشان، نماز استیجاری طلب می‌کند. مرحوم میرزا، چون اطمینان به وی نداشته است، نمی‌دهد. شیخ عصبانی می‌شود و به مرحوم میرزا توهین می‌کند. در مناسبت دیگری، مرحوم میرزا به آن شیخ کمک مالی می‌کند. اطرافیان می‌گویند: «آقا! این شخص فاسق است،‌ آن روز به شما توهین کرد». میرزا می‌فرماید: «من اصلاً نشنیده‌ام!».

خاطره ای از مرحوم آیت الله شیخ حسین حلی

مرحوم آیت الله آقا شیخ حسین حلی، مردی ملا، مجتهد و از شاگردان خوب مرحوم میرزای نائینی، یکی از اساتید بنده بود. با این که از نظر علمی، در سطح آیت الله حکیم و شاهرودی بود، ولی از تمام مسائل و شؤونات روحانی، جز درس و بحث، اجتناب می‌کرد. خیلی آدم زاهد و گوشه گیری بود.
وقتی از ایشان پرسیدم که : (بعد از فوت آقا میرزا عبدالهادی شیرازی) «شما از نظر علمی بالاترید یا آقای حکیم؟» گفت: «مثالی هست در فارسی (ایشان عرب بود و فارسی را به زحمت تکلم می‌کرد) که خاله سوسکه وقتی می‌بیند بچه‌اش از دیوار بالا می‌رود، می‌گوید قربون دست و پای بلورینت بشوم». می‌خواست به من بفهماند که حب ذات به انسان اجازه نمی‌دهد بگوید دیگری از من بهتر است.

تدریس در دانشکده الهیات

در سال ۴۳ مرا از دانشکده الهیات بیرون کردند. علت اینکه من در آنجا درس می‌گفتم این بود که مرحوم آقای حاج مهدی حائری یزدی از طرف آقای بروجردی به عنوان نمایندگی در آمریکا منصوب شدند. حتی فرمان نمایندگیش را به من نشان داد. یک روز در مدرسه سپهسالار نشسته بودم، آقای حائری آمد (با ما خیلی مأنوس بود و به خاندان حاج شیخ ارادات داشتیم،‌ چون حاج شیخ عبدالکریم بزرگ شده سامره بود و در خانه میرزا بزرگ شده بود، لذا روابط ما روابط خانوادگی بود). یک روز آمد مدرسه سپهسالار و به من آن فرمان را نشان داد که خیلی هم جالب بود، حالا من خصوصیات عبارت یادم نیست ولی به این فرمان معجب بودم. ایشان رفت، ‌بعد از رفتن ایشان مرا به جای او دعوت کردند در همین دانشکده الهیات که به جای ایشان درس بدهم. ولی عملاً جای او را به من ندادند، چون او دوره فوق لیسانس درس می‌داد و من را گذاشتند دوره لیسانس. ایشان آن موقع فقه و اصول درس می‌گفتند.
من در این دوره تدرس می‌کردم تا اینکه در سال ۴۳ مرا اخراج کردند، آقای مطهری را هم اخراج کردند. صدر بلاغی را هم اخراج کردند، آقا مرتضی جزایری را هم اخراج کردند، چند نفر معمم را اخراج کردند. یک روزی آقای سید محمد باقر سبزواری که نمی‌دانم اسمش را شنیده‌اید یا نه، از اساتید دانشکده الهیات بود، جلوی شمس العماره در ناصر خسرو مرا دید و گفت: «من راجع به بازگشت شما به دانشکده با فروزانفر خیلی صحبت کرده‌ام. به او گفته‌ام: شما مگر چند نفر امثال فلانی را در دانشکده دارید؟‌» گفت: «آقا! از بالا به ما دستور داده‌اند که اینها نباشند!» یعنی ساواک دستور داده بود که اینها بروند. علتش هم این بود که من سر کلاس از راه روحانیت دفاع می‌کردم. بچه‌ها هم به من تذکر می‌دادند و می‌گفتند آقا اینجا افرادی هم هستند که برای شما گزارش می‌دهند، شما این حرفها را چرا می‌زنید؟ من گفتم: «من چیز بدی نمی‌گویم، فقط می‌گویم راه روحانیت خوب است». در اعلامیه‌هایی که بر علیه اصلاحات ارضی یا علیه انجمن‌های ایالتی که یکی از مسائل هم همین بود یا ورود زنها در انجمن‌ها می‌دادند، این اعلامیه‌ها را ما دفاع می‌کردیم و گاهی هم امضاء داشتیم در آنها و گاهی هم سر کلاس دفاع می‌کردم تا ظاهراً اول سال ۴۳ بود که نامه‌ای نوشتند برای من (نامه اخراج) که : آقای میر رضی ـ آنها به من می‌گفتند میر رضی، سید نمی‌گفتند ـ آقای میر رضی! شما از اول سال تحصیلی دیگر دانشکده نیایید، ما هم دانشکده نرفتیم و در خانه ماندیم. منزل ما آن وقتها کوچه میرزا محمود وزیر در سرچشمه بود تا اینکه مدتی گذشت و این مسجد شفا که یکی از مخلصین آقای خوانساری متصدی ساختنش بود، ‌تمام شد. آیت الله خوانساری به من پیشنهاد این مسجد را داد. ما گفتیم راه دور است و بهانه کردیم، بالاخره ما را آوردند اینجا و چهل و چند سال است که من در این مسجد مشغول نماز و سخنرانی هستم.

تدریس در مدرسه سپهسالار

من مدتی در مدسه سپهسالار درس می‌گفتم. در آنجا چند سال درس گفتم. مدرسه سپهسالار استاد زیاد داشت، آقای حاج شیخ هدایت الله گلپایگانی بود، حاج شیخ ابوالفضل نجم آبادی بود، آقای حاج شیخ کاظم عصار بود، حاج شیخ محمد علی لواسانی بود، آقای راشد بود، آقای سید محمد طالقانی بود. من مدتی درس آقا سید محمود را می‌گفتم، چون ایشان را زندان کرده بودند، من برای اینکه حقوقش قطع نشود تا یک سال درس ایشان را می‌گفتم. بعد از یک سال ساواک فهمید که چنین کاری می‌شود، آمد و شهریه ایشان را از مدرسه سپهسالار قطع کرد.
ایشان شرح باب حادی عشر می‌گفتند. شرح باب حادی عشر یک درس کلام بود که یک کلام مختصری است که ایشان در آنجا می‌گفتند. من منظومه می‌گفتم، اول منظومه را من می‌گفتم، وسط منظومه را آقای راشد می‌گفت، شرح اشارات را آقای عصار می‌گفت. مکاسب را آقای حاج شیخ محمد علی لواسانی می‌گفت. آقای حاج شیخ هدایت الله گلپایگانی مکاسب می‌گفت. تا اینکه بعد از رفراندوم ششم بهمن شاه به مدرسه سپهسالار آمد. شاه که در آنجا آمد من نرفتم، یعنی آقایی بود در مدرسه سپهسالار به نام آقای راد که حسابدار آنجا بود،‌ آقای راد با نهضت آزادی همکاری داشت و با آقای بازرگان و سحابی رفیق بود. روزهای چهارشنبه در همان زیر ساعت که در مدرسه سپهسالار یک تالاری است و جای آقای راد که حسابدار بود در آنجا بود. آقای مطهری بود و همین آقای سحابی و بازرگان و جمعی هم می‌آمدند و جلسه بحث بیشتر تا جلسه انس. یک نهاری هم می‌خوردند، البته من در جریان نبودم، ولی این آقای راد با اینها رفیق بود.
من گاهی می‌رفتم پیش آقای راد می‌نشستم، آقای راشد هم می‌آمد، گاهی هم آقای مطهری می‌آمدند. البته آقای مطهری در مدرسه درسی نداشتند، اما گاهی اوقات سر می‌زدند. یک روزی راد به من گفت که پس فردا شاه به اینجا می‌آید،‌شما چه تصمیمی دارید؟ می‌خواهید در هیئت مدرسین شرکت کنید؟ گفتم: «نه، من نمی‌آیم» ـ بعد از کی بود؟ بعد از ششم بهمن بود ـ ایشان گفت: «خلاصه من گفتم به شما که شما در مقابل عمل انجام شده قرار نگیرید». گفتم: «بسیار خوب» و از ایشان تشکر کردم. من رفتم، همان جریاناتی که لابد شنیده‌اید، گفتگوهایی که بین راشد و شاه و بعد هم صحبتهایی و … اینها را من خیلی در جریانش به صورت دقیق وارد نیستم. ولی مدرسین بودند، صحبتهایی هم با شاه کرده بودند. این ملاقات بعد از ششم بهمن و مسئله اصلاحات ارضی بود. شاه چون با مخالفت روحانیت روبرو شده بود، می‌خواست به اصطلاح یک شخصیتی برای خودش از این طرف جذب کند لذا به مدرسه سپهسالار آمد. بعد از آن که ما به مدرسه سپهسالار نرفتیم (یقیناً نایب التولیه آن موقع علامه وحیدی بود، چون یک مدت زیادی نایب التولیه ظهیر الاسلام بود ـ ظهیر الاسلام از خاندان قاجار بود و نوه مظفر الدین شاه بود، نسبت به آخوندها هم علاقمند بود، ‌اینطور نبود که انسان بی‌علاقه‌ای نسبت به روحانیت باشد. به روحانیت احترام می‌گذاشت و اظهار محبت به ملاها زیاد می‌کرد. بعد از اینکه ظهیر الاسلام رفت، علامه وحیدی کرمانشاهی را آنجا آوردند که در زمان او من دیگر به مدرسه سپهسالار نرفتم، بعد از رفراندوم دیگر نرفتم) موجباتی پیدا شد که دیگر آنجا نروم و استعفا کردم.
به سبب نرفتن من وضع خوبی درست نشد،‌ من احتمال می‌دهم که فشاری هم از ساواک به اینها وارد شده بود، لذا بعد از آن واقعه به مدرسه نرفتم. تصمیم داشتم که برگردم بروم به نجف که نشد، حالا نمی‌دانم چرا نشد،‌ جهتش را نمی‌دانم که چیست و حتی در استعفایی هم که کرده بودم این را هم نوشتم که چون من عازم بازگشت به موطن اصلیم نجف هستم،‌ لذا من دیگر برای تدرس آنجا نمی‌آیم. آنها هم بدشان نیامد، حتی خوششان آمد و از این مسئله ناراحت نبودند.

سفر به اتریش

در اواخر سنین آقای بروجردی ـ چند ماهی به فوت ایشان مانده بود ـ من با اجازه ایشان و تصویب مرحوم آقا سید محمد بهبهانی سفری به اترشی رفتم. اول به وین رفتم، سفر من به وین چهار ماه طول کشید. تبلیغات متفرقه‌ای داشتم و ضمناً معاینات پزشکی هم داشتم و باقی امور تبعی بود. در وین، ما مصاحبات زیادی با دکترهای حقوق و فلسفه از مسیحی‌ها البته با واسطه مترجم داشتیم. بعد از آن سه، چهار ماهی که آنجا بودم، به فرانسه دعوت شدم. یک ماه به دعوت کسی در پاریس بودم و بعد به ترکیه رفتم. یک ماه هم در ترکیه بودم که در آنجا هم مصاحبه‌های زیادی با افراد داشتیم. یکی از افراد سفارت ترکیه به نام آقای مرتضی شریعت ـ نوه مرحوم شیخ الشریعه اصفهانی ـ از من دعوت کرد و نزدیک یک ماه در منزل ایشان بودم و بعد هم به ایران آمدم. بعد از آمدن به ایران به دلایل زیادی لازم بود که به خدمت آقای بروجردی بروم و گزارش سفر را بدهم. آقای بروجردی خیلی به من اظهار محبت کرد و علت طول کشیدن سفر را پرسید و من علت را توضیح دادم و گفتم که در آنجا کارهایی کردم و مصاحبه‌هایی شد و افرادی سرازیر شدند و از ما سؤالاتی کردند. گوش ایشان سنگین بود، دست را کنار گوشش گذاشته بود و به حرفهای من گوش می‌کرد. بعد از این که من این حرفها را زدم خیلی مبتهج شد و گفت: «بشود ما کاری برای اسلام بکنیم انشاء الله؟ شما حاضر هستیم که خارج بروید و آنجا باشید؟».
گفتم: «آقا! هر چه بفرمایید ما امتثال اوامر شما را می‌کنیم. ولی حالا اجازه بفرمایید من به تهران بروم و نظر خود را کتباً و به تفصیل خدمتتان تقدیم کنم». بعد از آن به تهران آمدیم و چیزی نگذشت که آقای بروجردی فوت شد.