منابع نظریات آخوند ملا صدرا

یادم هست: از مرحوم آقا سید محمد بهبهانی، طاب‌ ثراه، کتاب اسفاری را به امانت گرفتم که در حواشی آن کتاب، مصادر و منابعی که مرحوم آخوند ملاصدرا از آنها طلب گرفته بود، مشخص شده بود. این خیلی چیز خوبی بود. متأسفانه این کتاب، با دیگر کتابهای آن مرحوم، به فروش رفته است و خبری از آن نیست.

معلوم نیست که مرحوم آخوند، از منابع مختلفی مطلب نقل کرده است. سی سال قبل، مباحثه اسفار داشتم. بحث حرکت بود. در کتابخانه مدرسه مروی، برای اولین بار، به مباحث شرقیه برخورد کردم. در آن جا دیدم اکثر مطالب، مربوط به حرکت را مرحوم آخوند از این کتاب نقل کرده است، با همان عبارات! البته ابتکارات ملاصدرا در فلسفه و افکار خاص او بسیار است. این ابتکارات، اصل و اساس فلسفه اسلامی را تشکیل می‌دهد و نباید مورد غفلت واقع شود. نقل از کتب اسلاف، دأب و دَیْدَن اکثر مولفین و مصنفین است و چیز تازه‌ای نیست.

نظر استاد پیرامون کتاب شرح منظومه

این شرح، به نظر من، دو ویژگی مهم دارد:
۱٫ جامع است؛ یعنی همه منظومه را دربر دارد، حتی فلکیات و طبیعیات و اخلاقیات. چون، نوعاً، این سه بخش را تدریس نمی‌کنند و از حواشی که بگذریم، شرح فارسی جامع منظومه خیلی کم است. به عقیده من اگر کسی خواسته باشد، فلسفه بخواند، باید این بخشها راهم ببیند؛ زیرا اصطلاحاتی در فلسفه به کار می‌رود که برگرفته از همین بخشهاست و انسان ناآشنا به این اصطلاحات را دچار مشکل می‌کند.

۲٫ خودآموز است؛ زیرا روش تدریس من به گونه‌ای بوده است که اول مطالب متن را توضیح داده‌ام و بعد آن را، جزء به جزء، تطبیق و تشریح کرده‌ام، به طوری که به معنای واقعی کلمه، خودآموز است و شخص نیاز به استاد ندارد

ارتباط با عالم غیب

شیخ الرئیس در نمت آخر اشارات اسرار الآیات در آنجا برای امکان ارتباط انسان با عالم غیب استدلال به خوابهای راست می‌کند. حالا کیفیت استدلال این است، البته او نمی‌گوید ولی باید کیفیت استدلال این باشد که عرض می‌کنم. من که در رختخواب خوابیده‌ام و مقیّد به این زمان و این مکان هستم،‌ چگونه می‌شود که من از یک حقیقتی که در آینده واقع می‌شود به چه صورت من ارتباط پیدا می‌کنم واطلاع پیدا می‌کنم؟ توجیهش چیست؟
 یک مثال بزنم برایتان چند تا خواب زنده را. مرحوم حاج میرزا علی محدث زاده قمی پسر حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح در همین مسجد شفا سر منبر گفت که من بعد از فوت پدرم هر شب که می‌آمدم در صحن امیرالمؤمنین یک کوزه آب برای پدرم سبیل می‌کردم. یک فلس می‌دادم یک کوزه آب سبیل می‌کردم. معمول بود آن وقتها، حالا دیگر ظاهراً نیست. آن موقع که کم آبی در نجف بود، یخ و مانند آن کم بود. این کوزه‌ها را پر آب می‌کردند و در جای خنک می‌گذاشتند و در چاههای خانه‌ها آویزان می‌کردند وخنک می‌شد و می‌آوردند در صحن می‌فروختند و افراد تشنه عبور می‌کردند و از این آب می‌خوردند و اینهایی که کوزه‌ها دستشان بود دو تا جام هم بود و به آنها آب می‌داد. من هر شب یکی از این کوزه‌ها را برای پدرم خیرات می‌کردم. یک شب یادم رفت، در نیمه شب پدرم را خواب دیدم به من گفت: علی ! تشنه‌ام است. بلند شدم یک لیوان آب برایش آوردم. گفت: نه، سبیل! از خواب بیدار شدم که من امشب یادم رفته که برایش سبیل کنم.
همین آقای علامه مداح می‌گفت که یک روز صبح زود دیدم حاج میرزا علی محدث زاده در خانه ما را می‌زند. آمدم بیرون، گفتم: سلام آقا بفرمایید. گفت: نه، نمی‌آیم داخل؛ با شما کار دارم. شما در کتابخانه‌ات تتمه المنتهی دارید؟ حاج شیخ عباس یک منتهی الآمال نوشته است و یک تتمه المنتهی. گفتم: نه ندارم. گفت: بگیر این را، یک جلد تتمه المنتهی به من داد. گفتم : این چیست؟ گفت: دیشب پدرم را خواب دیدم، به من گفت: علی! در کتابخانه من دو تا تتمه المنتهی است، یکی را ببر و بده به علامه.
از این خوابها الی ما شاء الله که خوابهای راست که مطابق با واقع است دیده شده است و دیده می‌شود. توجیه و تبیین خوابهای راست را علم نمی‌تواند بکند، اصلاً ! علم روز روان شناسی، روان کاوی، نمی‌تواند این خوابها را توجیه کند. تنها حرفی که می‌زنند می‌گویند دروغ است. خواب راست را نمی‌تواند توجیه کند، فقط فلسفه می‌تواند خواب راست را توجیه کند. شما ببینید در قرآن چند تا خواب است، در سوره یوسف : «انی رأیت أحد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین»، یکی هم خواب عزیز مصر، یکی هم خواب آن جوانی که در زندان با یوسف بود. خواب راست را علم روز نمی‌تواند بیان کند.

شیخ در اسرار الآیات می‌گوید به اینکه دلیل امکان ارتباط انسان با عالم غیب خواب راست است. رؤیای صادقه و خواب راست دلیل بر این است که می‌تواند کسی پیغمبر باشد، یعنی با عالم غیب ارتباط داشته باشد، می‌تواند وحی بگیرد، می‌تواند ارتباط با عقل فعال داشته باشد، می‌تواند ارتباط با لوح محفوظ و هر چه که می‌خواهید تعبیر کنید. یعنی می‌تواند ارتباط با کانون معلومات داشته باشد. سید قطب در تفسیر فیض القرآن بعید العهد هستم ولی یک چنین مضمونی را می‌گویند، می‌گوید من در آمریکا بودم خواب دیدم که برادرم چشم راستش خونریزی کرده است. حالا ببینید، این در آمریکا و برادرش هم در مصر و قاهره، خواب می‌بینید که چشم راستش خونریزی کرده است. بعد هم استعلام می‌کند عین واقعیت همین بوده است. این بدن که آنجا نرفته است! هواپیما که این را نبرده است آنجا! موشک که نبرده است! این چه می‌شود که سید قطب در آنجا چنین خوابی را می‌بیند؟ از کجا این ارتباط برقرار می‌شود؟ پس معلوم می‌شود یک کانون علمی هست که آن کانون علم منشأ این می‌شود که به انسان افاضه کند و نفس انسان می‌گوید … میگویید مناسباتی، حالا آن مناسبات را ما نمی‌دانیم! ارتباط پیدا می‌کند با آن کانون. خدا خداست، عقل فعال عقل فعال است، لوح محفوظ لوح محفوظ است، یک جایی است که مربوط به این عالم ماده نیست، یک چیزی است که از گذشته و حال و آینده اطلاع دارد و تمام حوادث را می‌داند چه شده است و چه می‌شود و چه خواهد شد. این نفس انسان ارتباط با آنجا پیدا می‌کند. این نفس ارتباط پیدا می‌کند نه بدن! بدن که در جای خودش مانده است! پس یک چیزی هم در انسان هست غیر از بدن که ارتباط پیدا می‌کند. بدن که بالا نمی‌رود! سر جایش در رختخواب خوابیده و خُرُّ و پف می‌کند. از این حرفها هم تجرد نفس استفاده می‌شود و هم عالم غیب اثبات می‌شود و هم مسأله نبوت حل می‌شود، هم مسأله معاد حل می‌شود و هم برزخ. خیلی چیزها از اینجا حل می‌شود.

توصیه هایی به حوزه علمیه و طلاب

از چیزهایی که برای من خیلی نگران کننده است، پایین آمدن سطح علمی حوزه‌هاست. کافی است شما مقایسه کنید حوزه‌های : تهران، شیراز، اصفهان، مشهد، قم و … را با سی سال پیش، خواهید فهمید که از نظر کیفی و محتوا، سیر نزولی داشته‌ایم. اکنون از حوزه نجف، با آن سابقه طولانی، چیزی نمانده است.
بحق می‌توان گفت: امروز، علوم اسلامی غریب هستند. فقه، تفسیر، کلام، عرفان، فلسفه، تاریخ و … در غربت به سر می‌برند. از آن طرف، جهان تشنه حقایق و منتظر ارائه اسلام.
ماکه نمی‌توانیم در تکنولوژی و صنعت، با جهان خارج رقابت کنیم. افتخار ما به همین علوم انسانی، حقوق برتر اسلام، معنویات عالی اسلام، ادبیات غنی و … است.
اگر خدای ناکرده نتوانیم اسلام را، آن‌گونه که هست، معرفی کنیم، مسلّم خسران بزرگی کرده‌ایم. به نظر من، برای توفیق بیشتر در انجام این مسئولیت، حوزه‌های ما به چند چیز باید خیلی اهمیت بدهند:
الف- تخصصی کردن علوم حوزوی.
ما باید این مسأله راجدی بگیریم و برنامه‌ریزی کنیم. به گونه‌ای که طلاب، پس از گذراندن مرحله عمومی، به مراحل تخصصی، مطابق با استعدادی که دارند، راه یابند.
برای این منظور، باید زمینه لازم را ایجاد کنیم، تا بتوانیم در رشته‌های مختلف، افراد قوی و کارآمدی تحویل جامعه دهیم. حدود سی سال پیشف به مناسبت فوت مرحوم آقا میرزا عبدالهادی شیرازی، به عتبات مشرف شدم. خدمت آیت‌الله خویی رسیدم. در این باره با ایشان، صحبت مفصّلی کردم. از جمله: از ایشان سوال کردم: فایده حوزه چیست؟
ایشان با تعجب پرسید: «این چه سوالی است.»
اشاره کرد به آقا سید علاءالدین بحر‌العلوم، که در آن جلسه حضور داشت و گفت:
«فایده‌اش، تربیت دهها نفر مانند ایشان و نوشتن کتابها وتقریرها و …»
گفتم: پاسخ سوال من داده نشده. با این همه که فرمودید، ما چند نفر داریم که بتواند اسلام را در دنیا، به صورت منطقی و درست تبلیغ کند؟
فرمود: «زیاد هستند.»
گفتم: «ممکن است نام ببرید.»
فرمود : «آقا سید محمدباقر صدر، شیخ محمدرضا مظفر.»
ایشان، دیگر اسم کسی را نبردند.
گفتم: آیا این افراد را برنامه‌ حوزه تربیت کرده است، یا خودشان انگیزه داشته‌اند؟
فرمود: «خودشان برنامه داشته‌اند.»
گفتم: کار خوبی کرده‌اند؟
فرمود: «بله»
گفتم: پس چرا شما آن را تعقیب نمی‌کنید؟
فرمود: «نمی‌شود»
گفتم: شما آقای طباطبائی را می‌شناسید؟
فرمود: «بله، از رفقاست.»
گفتم: ایشان در قم همین روش را دارند. ایشان افرادی را که پاسخگوی نیاز زمان باشند، تربیت می‌کند، به جای متخصص شدن در فقه و اصول
گفت: « ایشان تک است و خود را تضحیه کرده است.»
گفتم: پس ما از نجف مأیوس باشیم.
فرمود: «نه. من به سهم خود، حاضرم هرچه را شما بگویید، انجام دهم؛ ولی، مانعی وجود دارد و آن، متقدسین هستند. یک وقتی ما خواستیم یکی از همین افرادی را که اهل تحقیق و نوشتن مقاله درباره مسائل روز بود، [منظور ایشان آقای محمدتقی جعفری بود] کمک کنیم و مورد توشیق قرار بدهیم، مورد اعتراض برخی از این متقدّسین واقع شدیم، به طوری که گفتند: سهم امام را در ترویج غیرفقه و اصول به کار می‌برد!»
در هر صورت، اگر اسلام را بخواهیم درست و منطقی در جهان مطرح کنیم، ناگزیریم دروس حوزه را تخصصی کنیم.
ب- آموزش زبان، بویژه انگلیسی و عربی.
به عقیده بنده، تسلط بر دو زبان انگلیسی و عربی، امروز، از ضروریات طلبه است.
چرا نباید طلبه‌ای که چند سال در حوزه عمر خود را گذرانده است، به زبان عربی، که زبان حوزه و متون دینی ماست، در حدّ مکالمه و یا سخنرانی تسلط داشته باشد. این عیب است.
آشنایی به زبان انگلیسی را بنده خودم، چون سفرهای متعددی به خارج از کشور داشته‌ام، ضرورت آن را به خوبی حسّ کرده‌ام. به عنون مثال: در سفری که به اتریش رفته بودم، به فردی برخورد کردم که ایتالیائی و دکتر در حقوق بود. ایشان، توسط مترجم از من پرسید: «چند تا سوال دارم اجازه می‌دهید مطرح کنم.»
گفتم: بفرمایید.
پرسید: «چرا در قرآن، تناقض وجود دارد؟»
مقصودش، دو آیه از سوره بقره بود که در یکی از آن آیات، خداوند می‌فرماید:
«ان الدین عندالله الاسلام»
تنها دین پذیرفته شده در پیشگاه خداوند، اسلام است.
در آیه دیگر می‌فرماید:
«ان الذین آمنوا و الذین هادو و النصاری و الصابئین مَن آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون.»
کسانی که ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند و مسیحیان و صابئان، هر آن کس که به خدا و آخرت ایمان آورد وکار شایسته کرد، پس مزدشان را نزد پروردگارشان دارند و نه ترسی برایشان هست و نه آنان اندوه خوردند.
در پاسخ گفتم: اسلام، در آیه اول، به معنای تسلیم و این، روح همه ادیان الهی است. لذا در قرآن، همه جا، تعبیر به دین شده است، نه ادیان. چون حقیقت دین توحید، یکی بیش نیست آن هم تسلیم.
در آیه دوم، می‌گوید: آنهایی که یهودی بودند و یا … نه این که الان هم یهودی هستند.
جوابهای دیگری هم دارم.
همچنین، درباره قطع دست در اسلام، معترض بود و گفت: «این با قوانین روز، سازگار نیست. باید علمای اسلام، قوانین جزایی اسلام را با قوانین روز منطبق کنند.»
در پاسخ گفتم: قوانین جزایی اسلام، خیلی مترقی و پیشرفته است. من این را ثابت می‌کنم.
در خصوص قطع دست دزد، این را باید بدانید که اسلام، دوازده شرط قرار داده که در صورت رعایت این دوازده شرط و یا اجتماع این شرائط، دست دزد باید قطع شود و اجتماع تمام این شرایط، نادر است.
گفتم: به طور کلی قوانین جزایی اسلام، در محیط اسلامی اجرا می‌شود. یعنی در محیطی که برای همگان کار هست، عدالت برقرار است و … در چنین محیطی اگر کسی خلافی انجام دهد، مجازات مقرر درباره او اجرا می‌شود. در صورت اضطرار این حدّ اجرا نمی‌شود. گفتم شاهدی دارم بر این که در اجرای قوانین جزایی اسلام، مسأله اسلامی بودن محیط شرط است و باید مورد توجه قرار بگیرد.
در بحار‌الانوار، چاپ قدیم، ج ۱۲ و چاپ جدید، ج ۴۹/۲۸، در روایتی چنین آمده است:
«کسی را آوردند پیش مأمون و گفتند: دزدی کرده است.
مأمون سوال کرد: چرا دزدی کرده‌ای؟
گفت: چون حقم را ندادی، ناچار شدم دزدی کنم!
مأمون : چه حقی؟
گفت: من ابن سبیل هستم و خداوند هم در خمس و هم در فیئ برای من حقی قرار داده است.
مأمون خواست بر او حدّ جاری کند.
گفت: باید بر تو حدّ جاری شود که سزاوارتری!
مأمون رو کرد به امام رضا (ع) و گفت: چه می‌گوید؟
حضرت فرمود: حجت دارد. حرفش منطقی و از روی دلیل است.
مأمون، ناراحت شد، به طوری که مجلس را ترک کرد.»
روای می‌گوید: «این موضع‌گیری امام، سبب گردید که مأمون، آن حضرت را به قتل برساند.» این روایت، نشان می‌دهدکه اگر دزدی از روی ناچاری و اضطرار باشد، موجب حدّ نمی‌شود.
گفتم: حالا به نظر شما اگر کسی در محیطی که عدالت در آن هست، کار هست و … دست به دزدی بزند و هیچ‌گونه اضطرار و ناچاری هم نداشته باشد، این چنین مجازاتی برای او درست نیست؟
گفت: چرا، درست است.
بعد شعر ابوالعلای معزّی را برایش خواندم که می‌گوید:
«ید بخمس مأیین عسجد و دیت ما بالها قطعت فی ربع دینار.»
دستی را اگر کسی ببرد، باید پانصد مثقال طلا بدهد.
آن وقت همین دست اگر ربع دینار طلا بدزدد، باید او را برید.
در جواب وی گفته شده است:
عزالامانه اغلاها و ارخصها
ذل الخیانه فافهم حکمه الباری
دستی که ارزش دارد، دست امانت است.
و اگر دست خیانت شد، آن ارزش را ندارد.
به هر حال، اگر طلبه زبان بداند خیلی می‌تواند حوزه تبلیغی‌اش را گسترش بدهد.
چه معنی دارد طلبه‌ای نتواند باری مردم عرب‌زبان، به عربی سخنرانی کند. با آن که زبان حوزویان عربی است. اساساً، زبان عربی، زبان اسلام است.
خلاصه، این آرزوی من است که ببینم روزی، حوزه‌ها بتوانند چنین افرادی را تربیت کنند. حتماً، اولیاء امور، به این مسأله مهم توجه دارند و مقدمات کار را انجام می‌دهند.
ج- ساده‌زیستی و توجه به معنویات.
از چیزهایی که در پایین آمدن سطح علمی دخالت دارد، توجه به مادیات ومسائل زندگی است که متأسفانه تا حدود زیادی، حوزویان ما را به خود مشغول داشته است.
درست است که امروز، گرفتاریها بسیار است، ولی انسان اگر توجه به خدا و عشق به هدف داشته باشد، می‌تواند همه اینها را کوچک بشمارد و تحصیل توفیقات بسیاری کسب کند.
ما نباید از یاد ببریم بزرگان ما زندگیهای سختی داشته‌اند، ولی در عین حال از تلاش و فعالیت و تحقیق نایستاده‌اند. مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسین اصفهانی، در نجف، اجاره خانه‌اش رانداشت که بدهد؛ از این روی، می‌خواست زن و بچه‌اش را ببرد در حجره‌ای از حجره‌های داخل مسجد کوفه، که برای زوار درست کرده‌اند، جای بدهد. در عین حال اشتغالات علمی را در حدّ اعلی داشت. از این نمونه بزرگان، زیاد بوده‌اند.
سعی کنیم تا می‌توانیم زندگیمان ساده و مناسب شأن طلبه باشد، تا این که از تحصیل و تحقیق بازنمانیم. قضیه‌ای از مرحوم آیت‌الله خوانساری، برای شما نقل می‌کنم که خودم وقتی آن را دیدم، آرزو کردم که خدا به من هم یک چنین توفیقی بدهد.
یک هفته پس از فوت ایشان بود که آقا سیدجعفر، فرزند ایشان، عده‌ای از علمای قم و تهران را دعوت کرده بود و در آن جلسه، ایشان گفت: «هیجده میلیون سهم امام و سیصد هزار تومان کفارات باقی مانده است. تکلیف اینها چیست؟»
همگی نظر دادند: سهم امام، طبق معمول، صرف شهریه طلاب قم بشود.
بعد گفت: «تمام مایملک ایشان، دو قطعه فرش کهنه است. [یکی از تجار که آن‌جا بود، به من گفت: این فرشها را من برای ایشان گرفته‌ام.] حدود سیصد جلد کتاب دارد که وصیت کرده است: در صورت موافقت ورثه، آنها را بفروشند و برای ایشان استیجار نماز و روزه کنند. (با این که معروف است که ایشان، یک مرتبه تمام نمازهایش را قضاء کرده است.)
چنین بزرگواری با این حدّ از زهد و تقوا، آن‌همه پشتکار در امر تحصیل و تحقیق که جامع‌المدارک ایشان، گواه این مطلب است و مرحوم امام هم، یک وقتی، به مناسبتی، از این اثر بزرگ تجلیل کرده‌اند، باید الگوی طلاب قرار بگیرد و مانند ایشان ساده‌زیستی و تلاش در امر تحصیل را پیشه خود سازند.
در این زمینه خاطره‌ای از آن بزرگوار دارم که نقل می‌کنم :آن مرحوم، حافظه بسیار قوی داشت.
حدود ده سال پیش از فوت ایشان، به دیدن ایشان رفتم. پرسیدم به چه کاری مشغول هستید؟
فرمود: «العقائد الحقه» که در عقاید شیعه است می‌نویسم.
گفتم: شما از چه راه حدوث ماده را ثابت کرده‌اید؟
مطلبی فرمودند : بحث و گفتگو در این باره به دراز کشید، ولی به نتیجه‌ای نرسید.
چند سال از این جریان گذشته بود. سه روز قبل از فوت ایشان، به عیادتشان رفتم. چند تا فرع فقهی از وی پرسیدم. و چون حال ایشان، مساعد نبود، گفتم به صورت استفتایی جواب بدهید، نه استدلالی. فرعها را پاسخ داد. البته به صورت استدلالی! بعد فرمود:
«از گذشته سخن بگویم»
من تعجب کردم که مقصود ایشان، کدام گذشته است
فرمود : «شما یک وقتی درباره دلیل بر حدوث ماده از من مطلبی پرسیدید و پاسخ دادم، ولی شما اشکال کردید.»
با همان شدت مرض، شروع به جواب فرمود. من از حافظه ایشان و همت والای ایشان، بسیار تعجب کردم. خیلی مرد با تقوا و زاهدی بود.
نکته دیگر که یادآوری آن را لازم می‌دانم، این است که : در سابق، روش بسیار خوب و مفیدی در حوزه‌ها مرسوم بودکه الان، تقریباً متروک شده است، خصوصاً با آمدن نوار ضبط صوت در سیستم آموزشی.
در سابق، چنین مرسوم بود که طلب، هیچ‌گاه، در سر درس چیزی نمی‌نوشت و تمام توجهش به مطالبی بود که استاد می‌گفت. بعد آنچه فهمیده بود، تقریر می‌کرد. این شیوه، در تقویت نیروی حافظه و درک طلبه، بسیار مفید بود.
ولی الان، طلبه یا توجهش در سر درس به کتابت درس است و یا اعتمادش به نوار که پس از درس، استفاده خواهد کرد. از این جهت، آن دقت لازم را نسبت به مطلب استاد ندارد.
حتی کامپیوتر، که الان صحبتش هست، به عقیده من، با این که در وقت انسان صرفه‌جویی می‌کند و از این جهت، خدمت بزرگی به انسان می‌نماید، ولی ضرر مهمی برای محقق دارد. زیرا محقق وقتی که دسترسی به مطالب کامپیوتر داشت، لازم نمی‌بیند به منابع رجوع کند. این عدم رجوع، موجب از دست دادن مطالب جنبی بسیاری می‌شود که در ضمن تتبع و تحقیق در یک موضوع، همواره، محقق بدان دست می‌یابد. نوعاً مطالب جنبی، بیش از مطلبی است که مستقیم در پی آن است.
د-آشنایی با علوم جدید
چون برنامه‌های تحصیلی سابق با برنامه‌های تحصیلی حالا فرق کرده است؛ در صد سال قبل و یا نزدیکتر اکثر علوم در حوزه‌ها خوانده می‌شد، مثلاً ریاضیات خوانده می‌شد، طب خوانده می‌شد، فلسفه خوانده می‌شد. مرحوم سید ابوالحسن قزوینی، مرحوم ابوالحسن شعرانی، مرحوم میرزا مهدی قمشه‌ای، مرحوم میرزا احمد آشتیانی، مرحوم سید کاظم عصار، اینهایی که من دیده بودم اکثر علوم را خوانده بودند. قانون خوانده بودند، ریاضیات خوانده بودند، شاید موسیقی هم می‌دانستند، فقه و اصول هم می‌دانستند، فلسفه هم می‌دانستند. ولی سبک تحصیل حالا عوض شده است، یعنی منحصر شده به تقریباً فقه و اصول و ادبیات و کمتر این علوم در آن خوانده می‌شود. من توصیه می‌کنم، چون این علوم در حوزه‌ها نیست، طلبه‌ها اول دانشگاهشان را بروند، اگر فارغ التحصیل از دانشگاه شدند دانشگاه را ببینند و علوم دانشگاهی را یاد بگیرند، آن وقت به حوزه‌ها رو بیاورند. من دو تا پسر دارم که هر دویشان را طلبه کرده‌ام، هر دویشان را هم وادار کردم که اول دانشگاهشان را طی کنند و فوق لیسانسشان را بگیرند و بعد بروند به سراغ طلبگی و حوزه. یکی فوق لیسانس حقوق است و یکی هم دکتری در فلسفه علم است. حالا هم سر درس من هم می‌آید، کفایه هم می‌آیند، شواهد می‌آید.
ه– روش صحیح درس خواندن
 ما که درس می‌خواندیم، اول درس فردا را پیش مطالعه می‌کردیم ، البته در فهم به پای استاد نمی‌رسیدیم ، ولی این کار را می‌کردیم. بعد دو مرتبه آنرا مطالعه می‌کردیم و من قشنگ یادم هست که دو مرتبه می‌خواندم. جاهای مشکل را می‌نوشتیم. این کتابهای من همه پر است از حاشیه، از صرف و نحو تا اسفار و مکاسب، بعد فردا مباحثه می‌کردیم. بعد که کتاب را تمام می‌کردیم، درس می‌دادیم و یک درس هفت، هشت مرتبه خوانده می‌شد. حالا شما یک جلسه که می‌آئید، نه مباحثه داشته باشید و نه پیش مطالعه و نه مطالعه. این انسان را به جایی نمی‌رساند. بلکه یک چیز بی‌ربطی در می‌آید، بی‌پایه یاد می‌گیرید. کسانی که مطالب فلسفی را ناقص بخوانند منحرف می‌شوند از جهت عقیدتی، ولی اگر کامل خوانده شود انسان خوب مؤمن می‌شود.

نسبت فلسفه و دین

در مورد فلسفه و فلاسفه چون فلاسفه در دو بخش وسیع تقسیم می‌شوند، فلاسفه مشاء و فلاسفه اشراق. و البته در این میان یک فلسفه دیگری به وجود آمد به نام حکمت متعالیه که تلفیقی است بین مشاء و اشراق و دین و شرع و قرآن و اسلام و عرفان، تمام اینها که به نام حکمت متعالیه است که این مبتکرش مرحوم ملا صدراست. درباره فلسفه مشاء‌ که آیا با دین تطابق دارد یا ندارد، بیشتر افرادی که معتقد هستند و متدین هستند، اگر به فلسفه تمایلی داشته باشند، به فلسفه مشاء تمایل دارند. می‌گویند که در فلسفه مشاء‌ اگر انحرافی باشد انحرافاتش کمتر است تا فلسفه اشراق یا حکمت متعالیه، لذا معروف بود که مرحوم آقای طباطبایی در قم ایشان اسفار می‌گفتند و آقای بروجردی پیغام داده بودند برای ایشان که شما اسفار نگویید و شفاء بگویید. حالا نظر آقای بروجردی هم همین بود که در اسفار بحثهایی هست که یک مقداری قدری ممکن است با ظواهر دین ممکن است فکر کنند که مخالف باشد. مثلاً در مسأله وحدت وجود که مرحوم آخوند قائل به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، البته از نظر آخوند؛ اصلاً این عین دین است و مخّ دین و توحید است.
* استدلال قرآنی دارد.
ـ بله، مثلاً در معاد جسمانی که مرحوم آخوند در معاد جسمانی به آن صورت قائل است که ظواهر را بسیاری از متشرعه این را قبول ندارند و آخوند می‌گوید که دین همین است،‌اسلام همین است و دین همین است. بنابراین فلسفه مشاء ‌یک مقداری به ظواهر اسلام نزدیکتر است تا فلسفه اشراق و حکمت متعالیه از نظر متشرعه و آنهایی که به ظاهر شرع مثلاً مرحوم آقای حاج شیخ محمد تقی آملی در حاشیه منظومه‌اش یک مطلبی دارد که من عین مطلبش را برایتان اینجا می‌خوانم.
مرحوم آقای آملی در آخر بحث معاد منظومه وقتی که کلمات در آنجا به پایان می‌رسد، می‌گوید: «ولعمری أن هذا غیر مطابق مع ما نطق علیه الشرع المقدس علی … والتحیه» می‌گوید این حرفهایی که من اینجا تفسیر کردم و بیان کردم در معاد جسمانی و این حرفهایی که مرحوم حاجی اینجا ذکر می‌کند، اینها با آنچه که شرع مقدس آورده است مطابق نیست «وأنا اشهد الله وملائکته وانبیائه ورسله أنی أعتقد فی هذه الساعه وهی ساعه الثلاث من یوم أحد، الرابع عشر من شهر شعبان المعظم سنه ۱۳۶۸ فی امر المعاد الجسمانی بما نطق به القرآن الکریم» می‌گوید من خدا را گواه می‌گیرم، انبیا و ملائکه و رسول خدا را گواه می‌گیرم بر اینکه اعتقاد من در این ساعت که ساعت سه از روز یکشنبه چهاردهم ماه شعبان ۱۳۶۸ است در امر معاد جسمانی به آنچه را که قرآن به آن ناطق است و گفته است و اعتقاد پیدا کرده «وأعتقد به محمد (ص)‌ عن أئمه المعصومین (علیهم السلام)» و به آنچه را که پیغمبر اسلام و ائمه معتقد هستند به آن معاد، من همان معاد را قبول دارم. «وعلیه أطبقت الامه الاسلامیه» وامت اسلامی بر آن اجماع کرده است «ولا أنکر من قدره الله شیئا» و از قدرت خدا چیزی را کم و کاست نمی‌دانم، یعنی این چیزهایی که فعلاً در این معاد گفته شده است منافات با … کسی قدرت خدا را قبول داشته باشد هیچ برایش مسأله‌ای نیست بگوید بر اینکه همین جسم در روز قیامت می‌آید. «ویعجبنی فی ذلک کثیراً قول المولوی فی المثنوی»‌می‌گوید خیلی خوشم می‌آید همیشه لذت می‌برم از سخن مولوی در مثنوی درباره کسی که منکر حشر جسمانی است «حیث یقول:‌
پس مثال تو چون آن حلقه زنی است                      کز درونش خواجه گوید خواجه نیست
حلقه زن زین نیست پندارد که هست                      پس ز حلقه برندارد هیچ دست
خلاصه این اشعار را از ملای رومی در مثنوی ذکر می‌کند مبنی بر اینکه اینهایی که معاد جسمانی را اینطور توجیه می‌کنند، اصلاً قدرت خدا را تشخیص نداده‌اند و نمی‌دانند که قدرت خدا در چه حدی است.
حالا من منظورم از نقل این کلام از مرحوم آقای آملی بیان یک نمونه‌ای بود از فکر متشرعه درباره معاد و عقیده اینها نسبت به معاد فلاسفه. شما همانطوری که ملاحظه کردید می‌گوید این معاد فلاسفه با معاد اسلامی جور در نمی‌آید.
این معادی که ایشان در اینجا تفسیر کرد از منظومه، معاد ملاصدراست و معادی است که ملا صدرا قائل است و در جلد نهم اسفار و چاپ جدید مفصل این معاد را بیان کرده است. حالا من نمی‌خواهم حرفهای ملا صدرا را اینجا ذکر کنم، ولی مطلب تا اندازه‌ای روشن و معلوم است.
ما درباره فلسفه و حکمت نمی خواهیم بگوییم به اینکه نسبت گفته‌های فلاسفه و گفته‌های انبیاء نسبت تساوی است، هر چه که انبیاء گفته‌اند فلاسفه هم گفته‌اند و هر چه که فلاسفه گفته‌اند انبیاء هم گفته‌اند؛ ما این را نمی‌خواهیم بگوییم. چه بسا فلاسفه اسلامی در فهم گفته‌های انبیاء البته به عقیده خودشان راه صواب را رفته‌اند، ولی متشرعه می‌گویند که فلاسفه اسلامی در بعضی از جاها گفته‌های انبیاء را آنطوری که باید و شاید توجه نکرده‌اند و درک نکرده‌اند که یکی همین مسأله معاد جسمانی است که همین بود که خواندم برای شما از حرف آقای آملی. حرفی که آقای آملی گفته است یعنی همین را می‌گوید، یعنی فلاسفه و حکماء حرف انبیاء را نزده‌اند و یک چیز دیگری گفته‌اند؛ تفسیر کرده‌اند حرف انبیاء را و خودشان به عقیده خودشان درست گفته‌اند نه اینکه آنها خواسته‌اند انحرافی صحبت کنند. ولی این توجیه توجیه درستی نیست برای این گفتار انبیاء.
بنابراین ما هم نمی‌خواهیم بگوییم به اینکه هر چه را که فلاسفه گفته‌اند حرف انبیاست و مطابق با حرف انبیاست، نه ممکن است اشتباه کرده باشند فلاسفه. بعضی چیزهاست که ممکن است از قطعیات مسلمانها و شریعت اسلامی باشد که فلاسفه آن را قبول نداشته باشند، ولی از قطعیات مسلمانهاست، از ضروریات مسلمانهاست مثل معاد جسمانی، مثل معراج جسمانی.
* اینها را ابن سینا قبول دارد؟
ـ ابن سینا در مورد معاد جسمانی یک چیز دیگری می‌گوید؛ صرفاً‌تسلیم می‌شود و می‌گوید به اینکه در آخر کتاب شفاء می‌گوید به اینکه ما درباره معاد جسمانی سخنی نمی‌گوییم برای اینکه آنچه را که اسلام گفته است کفایت امر ما را می‌کند و آن بسطی که شریعت اسلامی درباره معاد جسمانی داده است کفایت امر ما را می‌کند و ما چون این امر را پیغمبر مخبر صادق خبر داده است و امری است ممکن، قبول می‌کنیم. اگر چیزی را پیغمبر خبر داده باشد و ممکن باشد، چرا قبول نکنیم؟ قبول می‌کنیم. پس بنابراین این معاد جسمانی را همانطوری که پیغمبر گفته است ما قبول داریم و تصرفی در آن نمی‌کنیم. این حرف بوعلی است.
* ملا هم این را قبول دارد؟
ـ اینطور است.
* تفسیر بالاتر برایش دارد، نه اینکه قبول ندارد.
ـ بله، من که گفتم به اینکه آخوند اعجاز عقلی دارد واقعاً‌همینطور است! آخوند ملاصدرا در بسیاری از جاهای فلسفی و حکمت مطالبی را اختراع کرده است و ابداع کرده است و از خود در آورده و فکرش به آن رسیده است. حالا چه ریشه‌هایی داشته آن را نمی‌دانیم، که این را باید گفت مؤسس در فلسفه و پایه گذار در فلسفه. در همین مسئله اصالت الوجود که تقریباً مؤسسش اوست، لذا خودش هم می‌گوید قبل از اینکه من به اینجا برسم، معتقد به اصالت الماهیه بودم و خدا مرا از این غفلت بیدار کرد. پایه گذار اصالت الوجود اوست و تمام مسائل وجود و مسئله تشکیکش، وحدت در کثرت، کثرت در وحدت و تمام مسائل را پایه گذارش را باید گفت که مرحوم ملاصدراست.

و در جاهایی که ممکن است اشکال داشته باشد من تذکر اشکال را می‌دهم و می‌گویم به اینکه اینجای حرف آقایان شاید با ظواهر شرع جور نباشد و متشرعه این را نپسندند. بررسی می‌کنم این حرف آقای آملی را من در درس مکرر خوانده‌ام، هر دوره که من منظومه گفتم به آخر معاد رسیدم، این حرف آقای آملی را خوانده‌ام و خواسته‌ام بگویم به طلبه‌ها و محصلین این حرفها قابل فکر است و شما فکر بیشتری کنید و از آن طرف هم افرادی مخالف هستند، اینطور نیست که صد در صد مورد قبول باشد، کسانی هم هستند که مخالف با این افکار هستند. شما باید خودتان دقت کنید و بررسی بیشتری کنید.